برای موفقیت در کسب و کار ، منطقه امن ذهنی خود را رها کنید .
خیلی از کسب و کارها در ایران و جهان ، بخصوص آنهایی که در بازار کار با هم رقابت می کنند ، بخاطر نوع تفکر کارکنان و مدیریت که می خواهند در منطقه امن بمانند ، دچار مشکل می شوند و از بین می روند .
حالا منطقه امن چی هست ؟
پویا واثق ملکی کارشناس کسب و کار و مدیریت مرکز آموزش های تخصصی هنر - تصویرگران پویا اندیش در خصوص منطقه امن ذهنی گفت: منطقه امن یا به انگلیسی ( Comfort Zone ) به حالتی گفته می شود که در آن شخص از نظر ذهنی هیچگونه استرس و اضطرابی را نداشته باشد . این حالت در عمل هر گونه پویایی و حرکت و خلاقیت را از شخص می گیرد و شخص بخاطر اینکه در این حالت بماند از انجام کار ، ریسک و خلاقیت جدید دوری می کند و قدرت حل چالش ها را از دست می دهد .
چرا باید از منطقه امن خود خارج شویم ؟
ماندن در منطقه امن قدرت ریسک و خلاقیت را از شخص و در نتیجه از آن کسب و کار می گیرد و در عمل آن کسب و کار در رسیدن به موفقیت باز می ماند . بخصوص کسب و کارهایی که در حال رقابت با هم هستند ، باید قدرت خلاقیت و ریسک پذیری را داشته باشند تا بتوانند موفق شوند وگرنه در بازار رقابتی ، موفق نخواهند بود و با چالش هایی که روبرو خواهند بود از بین می روند.
خروج از منطقه امن برای کارکنان یک کسب و کار :
پویا واثق ملکی گفت در آخرین سخنرانی ام هم به این اشاره کردم که در مورد کارکنان یک شرکت هم ، وقتی شخصی حاضر نیست از منطقه امن خودش بیرون بیایید و از خلاقیت استفاده کند ، قطعا در رقابت با همکاران دیگرش ، آرام آرام حذف خواهد شد .
خیلی از کسب و کارها در ایران و جهان که به دنبال افراد خلاق هستند ، بعد از مدتی با آن کارمند ، قطع همکاری می کنند .
بلعکس کارکنانی که قدرت ریسک و خلاقیت دارد ، بین همکاران دیده می شوند و به همان نسبت در کار خود موفق تر خواهد بود و همیشه پست های مهم و شرکت های موفق به دنبال این کارکنان هستند .
بنابراین اگر میخواهید در کسب و کار خود موفق شوید ، لازم است از منطقه امن ذهنتان خارج شوید و برای این کار باید تغییر کنید ، تغییرات هزینه دارند و گاها دردناک هستند ولی برای موفقیت در آینده لازم و ضروری هستند ، با مثالی این مسئله را متوجه می شویم :
در سالهای قدیم ، پیر خردمندی با مرید خود در سفر بودند . در یکی از سفرهایشان، در بیابانی گم شدند و راه را نمی توانستند پیدا کنند ، تا اینکه شب شد . در تاریکی شب از دور نور آتشی را دیدند.
دیدن نور به آنها امید داد و به دنبال آن نور رفتند . دیدند در کنار آتش چادری هست زنی با چند فرزند خود در آن زندگی می کند . آن دو نفر شب را مهمان آن زن شدند و آن زن از شیر تنها بزی که داشته به آنها داد .
روز بعد، پیر خردمند و مریدش از زن تشکر کردند و به راه خود ادامه دادند. در مسیر سفر، مرید به آن زن فقیر فکر می کرد که چگونه با یک بز یک زندگی را می گرداند و ای کاش قادر بود به آن زن کمک کند. فکرش را به آن پیر خردمند گفت . پیر خردمند بعد از کمی فکر جواب داد :
اگر می خواهی به آنها واقعا کمک کنی برگرد و بزشان را بکش !
مرید خیلی تعجب کرد ، ولی چون به پیر خردمند از ته دلش ایمان داشت ، چیزی نگفت و به آنجا برگشت و شب بز آنها را کشت و بعد به پیش پیر خردمند بازگشت .
سال ها گذشت و گذشت و مرید همیشه به این فکر می کرد که چه اتفاقی برای آن زن و بچه هایش افتاد . روزی از روزها ، پیر خردمند و مرید در طی سفرهایشان ، وارد شهری زیبا شدند که از نظر تجاری، نگین و ستاره آن منطقه بود.
آنها سراغ بزرگ آن شهر را گرفتند و مردم آن دو را به قصری در داخل شهر راهنمایی کردند .
صاحب قصر زنی بود با لباس های زیبا و کلی کارکنانی که برای آن قصر کار می کردند .
آن زن طبق عادتی که داشت از آن دو نفر به گرمی استقبال کرد و از آنان پذیرایی کرد . آنها از بانوی آن قصر راز موفقیتش را جویا شدند ، بانوی آن قصر رازش را به این شکل گفت :” خیلی سال پیش، شوهرم را از دست دادم و با چند فرزندم و تنها بزی که داشتم، زندگی را می گذراندم.
یک روز صبح دیدم که تمام هستی ام که آن بز بود مرده است و دیگر من هیچ چیزی ندارم .
اولش خیلی ناراحت شدم و غصه خوردم ولی بعد مجبور شدم برای گذران زندگی ام ، به کاری روی بیاورم . خیلی سختی کشیدم و کم کم هر کدام از فرزندانم که بزرگ شدند درگیر کاری شدند و موفقیت هایی در کارهایشان به دست آورند. یکی از فرزندانم معدنی از فلزهای گران بها پیدا کرد و فرزند دیگرم ، تجارت با شهرهای اطراف را شروع کرد. پس از مدتی، با ثروت خود شهری را بنا کردیم و حالا در کنار هم زندگی می کنیم.” مرید که در گذشته نگران سرنوشت آن زن بود ، به راز مسئله پی برد و از خوشحالی، اشک در چشمانش حلقه زد.
نکته این داستان :
هر یک از ما در زندگی و کسب و کار خودمان بزی داریم که متکی بودن به آن، مانع رشدمان شده است و باید برای رسیدن به موفقیت و موقعیت بهتر، آن را فدا کنیم.
فدا کردن به معنی تغییر هست و تغییر ممکن است دردناک باشد . بخاطر همین شخص به همان آب باریکه یا همان بز قصه ما راضی هست . چون در آن حالت احساس آسودگی و راحتی را دارد و اگر بخواهد تغییر کند باید از منطقه امن خود بیرون بیایید و خروج از منطقه امن برای شخص پر از ماجرا و در عین حال فرصت هاست . پس برای اینکه بتوانیم سرنوشت خودمان و کسب و کارمان را تغییر بدهیم و اصطلاحا سرنوشت ساز شویم باید از منطقه امن و راحت خودمان خارج شویم و مثل قصه فوق بز خودمان را بکشیم .
منبع : وب سایت واثق ملکی