کد خبر: ۲۶۸۸۸۳
تاریخ انتشار: ۱۷ ارديبهشت ۱۴۰۲ - ۱۸:۴۱
به مناسبت سالگرد درگذشت حاجیه خانم نرجس سادات مصطفوی

ناصر عزیززاده تبریزی
س: با سلام و تشکر از اینکه وقتتان را به ما دادید . ما خیلی چیزها از شما شنیده ایم از کارهای خیرتان تا فعالیت های نیکوکاری تان . می خواهیم در این رابطه با شما گفتگو کنیم. لطفا ابتدا از خودتان برایمان بگویید؟
ج: من خواستم تشریف بیاورید و یک وقت باعث ناراحتی تان نشوم . و الا کسی که برای مردم و خدا کار می کند دلیلی ندارد که آن را بیان کند .
س: نه این را از این لحاظ که باعث تشویق دیگران می شود ، بفرمایید .باور کنید خیلی اثر مثبت دارد .
ج: بسیار خوب . من نرجس سادات مصطفوی هستم . هفتم دی ماه سال 1318 در شهر فامنین همدان در یک خانواده بسیار سنتی متولد شدم . پدربزرگ پدری ام آیت اله حاج سید احمد مصطفوی از علمای برجسته بود که تحصیلاتش را در حوزه علـمیه اصفهان گذرانده و از شـاگردان ایشان مرحوم آقای حجه الاسلام و المسلمین جناب و آیت اله معصومی همدانی معروف به ملا علی همدانی بسیار مشهور بودند . ایشان بعد از جنگ جهانی اول به امات و نمایندگی اهالی فامنین با فرمانده لشگر روس مذاکره کرد و امان نامه گرفت .
پدربزرگ مادری ام مرحوم حاج قاسم ترابی از تجار بزرگ شهر بود که کاروان تجاری داشت و بین شهرها به تجارت اشتغال داشت . طایفه مادرم اصالتا اهل فامنین بودند ولی خانواده پدری اصالتا کرد بودند و از سنندج و بیجار در مسیر مهاجرت به قم در فامنین ساکن شده بودند و قطعا به دلیل سیادت مانند سایر سادات ایران ریشه در نجف و مدینه داشته اند . جّد من حضرت آیت اله العظمی حاج سید شفیع الدین مصطفوی از علما بزرگ شیعی و از شاگردان مرحوم شیخ انصاری بود و البته همه آنها به شدت سیاست گریز بودند و از سیاست و حکومت فرار می کردند و به بحث دروس و عرفان و فقه اشتغال داشتند. و از اجداد ما می توان به سید صفی الدین (جدّ صفویه) و امامزاده قاسم در شهرری نام برد. و در سال 1320 در سن دو سالگی به همراه خانواده به تهران آمدم و در محله باغ صبا ابتدای خیابان شریعتی کنونی ساکن شدیم و من در آن محل بزرگ شدم و به مدرسه رفتم تا کلاس ششم ابتدایی را در آنجا خواندم . سپس به رسم آن زمان ازدواج کردم و بعدها با داشتن بچه به هنرستان البرز رفتم و در سال 1338 دیپلم خیاطی گرفتم و از همان دوران در آموزشگاه های خیاطی هم آموزش خیاطی می دادم و هم به کار خیاطی اشتغال داشتم . رشته تخصصی خیاطی که 35 سال آن را آموزش دادم متد گرلاوین بود که برای اولین بار خیاطی را به صورت علمی و با استفاده از الگوی کاغذی انجام می داد .
س: فعالیت های اجتماعی و کارهای خیر خواهانه را از چه زمانی آغاز کردید؟
ج: از سال 1343در مسجد محله مان در تهران نو و با همکاری همسر امام جماعت مسجد کار رسیدگی و تهیه لباس و غذا برای ایتام وتهیه جهزیه برای عروس بی بضاعت را آغاز کردیم که این کار از سال 57 به منزل آورده شد و تاکنون ادامه دارد در دهه 50 با تعدادی از خانمها با آسایشگاه کهریزک آشنا شدیم فکر میکنم سال های 57 یا 58 بود که گروه بانوان نیکوکار کهریزک را پایه گذاری کردیم . در روزهای نخست با تاکسی به آسایشگاه می رفتیم . در آن زمان آسایشگاه کهریزک وضعیت بسیار اسفناکی داشت . روزهای سه شنبه صبح از محل مان حرکت می کردیم و به آسایشگاه می رفتیم و وظیفه مان در روزهای نخست حمام و نظافت معلولین و سالمندان خانم بود . چرا که آسایشگاه پرسنلی برای این کار نداشت .
بعد ها اتوبوس شرکت واحد اجاره می کردیم از میدان رسالت حرکت می کرد و در چندین ایستگاه خانم ها را سوار می کرد و به آسایشگاه می برد . بعدها در اواخر دهه 60 گروه بانوان نیکوکار کهریزک گسترش پیدا کرد و گروه های جدید برای سایر ایام هفته از محله های مختلف تهران تشکیل شد . و به موازات توسعه و بزرگ شدن آسایشگاه و افزایش تعداد سالمندان و معلولین تعداد بانوان و گروه های نیکوکاری افزایش پیدا کرد .
الان بسیاری از خانم هایی که در آن روزها جزو پایه گذاران گروه بانوان نیکوکار بودند به رحمت ایزدی پیوسته اند که مشهورترین آنها مرحوم خانم قندهاری بود . که خودشان از نزدیکان مرحوم دکتر حکیم زاده بنیانگذار آسایشگاه کهریزک بودند .
س: گروه بانوان نیکوکار بجز انجام نظافت معلولین و سالمندان کار دیگری هم می کرد؟
ج: بله؛ ما تشکیل بازارچه های خیریه را از دهه 60 آغاز کردیم و
درآمـد حاصل از آن را به امـور معلولین و سالمنـدان اختصاص
مـی دادیـم . از دهـه 70 پا را فـراتـر از کهـریزک گـذاشتـیم‌.
آسایشگاه گـیلان ، آسایشگاه قـم ، آسایشگاه جزامـیان مشهد،
کودکان نارمک و آسایـشگاه های زیـادی تـوسط گروه بانـوان
پایه‌گذاری شد‌ ، حتی ساخته شد‌ و الان تحت پوشش گروه‌های
نیکوکاری قرار دارند ، این بازارچه ها در اقصی نقاط کشور ، شهرهای مختلف و حتی کشورهای مختلف برگزار می شد و می شود .
امروزه گروه بانوان نیکوکار کهریزک خود از قدرت مالی و فعالیت های گسترده ای برخوردار است .
س: این همه سال بیش از 50 سال خانواده تان را ناراحت نمی کرد ؟ و اعضا خانواده مخالفتی نداشتند؟
ج: به هیچ وجه . آسایشگاه و این کارها جزوی از زندگی روزمره و خانواده می شود حتی فرزندان من از سنین کودکی من را همراهی می کردند . پسرم احمد حتی قدش به زور به ویلچر یا چرخ کامل نمی رسید ولی مددجویان را از اتاق ها تحویل می گرفت به حمام می آورد و کسانی که کارشان تمام شده بود به اتاق برمی گرداند . از پشتیبانی و رستوران شیرینی و میوه می گرفت و بین معلولین توزیع می کرد و الان هر دو دختر من عضو فعال گروه بانوان نیکوکار هستند .
و بعد اینکه این فعالیت ها دل آدم را محکم می کند ایمان آدم را قوی می کند . آرامش به زندگی می دهد . این آرامش به برکت دعای همین مددجویان است . بعضی از آنها وابستگی عاطفی با من و سایر اعضا و حتی با اعضا خانواده های ما برقرار می کردند که این امر به آنها امید و روحیه می دهد و هم برکت آن و آرامش و معنویت آن مثل نور به زندگی انسان می تابد .
س: منظورتان آقای دکتر احمد دنیانور مدیر عامل فولادجنوب است؟
ج: بله
س: از سایر فعالیت ها بگویید اینگونه که شنیدم عروس های زیادی را به خانه بخت فرستادید و بسیاری را خانه دار کردید ؟
ج: من آنقدر ثروتمند نبوده و نیستم . ولی بیش از 50سال است معتمد بسیاری از افراد هستم . این افراد و اعضا خانواده و دوستان وقتی قرار است عروسی را به خانه بخت بفرستیم ، هزینه درمان بیماری را بپردازیم ، کمک کنیم کسی خانه بخرد ، با یک اعلام همه به میدان می آیند . کمک سرازیر می شود . خدا می رساند . خانه ما 50سالی است که محل جمع آوری این کمک ها هست . از اقلام و وسایل خانه تا لباس و مواد غذایی . باور نمی کنید خدا چطور می رساند . صندوق های خانگی که امروزه رسم شده ما از 40 سال قبل تشکیل داده بودیم .صندوقی را هم سال هاست ایجاد کردیم . موسسه خیریه ای از سال ها قبل تاسیس کردیم . هرکس کار خودش را می کند خدا هم همه چیز را جور می کند .
س:در زمان دفاع مقدس چه می کردید؟شنیده ام حسابی مشغول بوده اید ؟
ج: در زمان جنگ تحمیلی هرکس هرکاری می توانست انجام می داد . آنها که می توانستند به جبهه می رفتند و آنان که امکان رفتن به میدان جنگ را نداشتند انصافا در پشت جبهه پر شور و تلاش فعال بودند . پشتیبانی از جنگ از خود جنگ چیزی کم نداشت . یک ضرورت و امر واجب بود ، من فکر میکنم جنگ همه را مانند دانه های تسبیح به هم متصل کرده بود ، یکرنگی و یک دلی عمیقی بود . ما در خانه خودمان و در مسجد محله مان ، مسجد صاحب الزمان تهران نو گروه هایی را تشکیل داده بودیم . سرپرستی یکی از این گروه ها با من بود که لباس می دوختیم برای رزمنده ها، لباس ها در سایز های مختلف حتی لباس خانه و استراحت تا پیراهن و ملحفه و پرده و غیره ، بعد لباس ها بسته بندی می شد و برای جبهه ارسال می شد . خب این کار از دست مان بر می آمد . در برابر کار رزمندگان چیزی نبود ، تمام طول جنگ این کارمان بود . من در مسجد درحال دوخت لباس بودم خبر پذیرش قطعنامه و پایان جنگ اعلام شد .
س: خسته نشده اید؟!
ج: اصلا خستگی معنی ندارد . هربار که مشکل مستمند و نیازمندی مرتفع می شود انگار دوباره انرژی میگیری اصلا تا تجریه نکنید متوجه نمی شوید چه حسی زیبا و خستگی ناپذیری به انسان می دهد ، مثل معجزه می ماند .
س: آرزویی دارید ؟
ج: من همیشه برای جوان ها دعا می کنم که با خدا دوست باشند و عاقبت بخیر شوند برای خودم هم از خدا می خواهم عاقبت بخیر باشم و تا روزی که زنده ام در این خانه بسته نشود . آدم هایی که به اینجا می آیند تا مشکل شان شاید حل شود ، امیدشان نا امید نشود . شما هم ان شالله عاقبت بخیر باشید .

نام:
ایمیل:
* نظر:
تازه‌های کسب و کار
عکس خبری
پربازدید ها