کد خبر: ۲۵۵۹۳۳
تاریخ انتشار: ۲۸ مرداد ۱۴۰۰ - ۱۰:۳۶
مگام با قافله آزادگی/ وقایع روز دهم محرم؛
وقتی امام حسین(ع) خطاب به حر فرمود که آیا با نماز ما نماز می گذاری یا جداگانه با اصحاب خود نماز می گذاری؟ حر مؤدبانه عرض کرد: ای فرزند پیامبر، شما نماز می گذارید و ما با نماز شما نماز می خوانیم. بنابراین نماز جماعت امام حسین(ع) با اصحاب و یارانشان یک امر طبیعی بوده است.

امام حسین(ع) و یاران با وفای ایشان در جنگی که حدود هشت ساعت به طول انجامید، به شهادت رسیدند، هیچ موضوعی در تاریخ اسلام به‌ اندازه عاشورا ریزبینانه و جزئی گزارش نشده و شاید یکی از دلایل آن حقانیت شهدای کربلا و ضرورت تبیین حقیقت ماجرایی فوق ظالمانه و آگاه بخشی مردم از ظلم ظالم به مظلوم و اهداف والای قافله آزادگی است.

در روز شمار ایام دهه عاشورای حسینی(ع)، اولین حوادث در شب عاشورا و روز عاشورا ادامه مهلت خواهی امام حسین(ع) در شامگاه روز تاسوعا برای شب عاشوراست. در اخبار معتبر تاریخ به طور دقیق نیامده که امام حسین(ع) نماز جماعت را با اصحاب و یارانشان خواندند چون این مطالب برای قدیمی ها مسلم بوده و توضیح واضحات زاید شمرده می شود لذاست که در اخبار گزارشگران نیامده است، اما مسلماً اصحاب امام حسین(ع) همانطور که خبر معتبر در وقت ملاقات با حر گذشت که حتی هزار نفر سواره نظامی که همراه حر ریاحی بودند وقتی در نزدیکی های مرز بین صحرای حجاز و صحرای عراق با امام حسین(ع) ملاقات کردند و هنوز جنگی میانشان واقع نشده بود، وقتی امام حسین(ع) خطاب به حر فرمود که آیا با نماز ما نماز می گذاری یا جداگانه با اصحاب خود نماز می گذاری؟ حر مؤدبانه عرض کرد: ای فرزند پیامبر، شما نماز می گذارید و ما با نماز شما نماز می خوانیم. بنابراین نماز جماعت امام حسین(ع) با اصحاب و یارانشان یک امر طبیعی بوده است.

در مهلتی که حضرت برای شب عاشورا گرفتند نمازشان را خواندند و اینکه آیا نماز مغرب و عشا را از هم جدا کردند یا با هم خواندند در اخبار نیامده است. احتمال دیگری هم هست که حتی نزدیکی های اذان مغرب (تاریک روشنی هوا) که امام مهلت آن شب را گرفته بودند، اصحاب و یاران خود را جمع کردند و خطبه ای خواندند و رفع اثر بیعت کردند که شما اگر در نظرتان هست که با من بیعت کرده اید و در نظرتان هست که به این بیعت خود پایدار و وفادار بمانید من این بیعت را از سر شما برمی داریم و شما را آزاد می گذارم که اگر مایل باشید، متفرق شوید چون اینها اکنون مرا می خواهند.

یکی از نشانه هایی که بیشترین هدف دشمن، امام حسین(ع) بود، نامه امانی بود که شمر از ابن زیاد برای برادران امام حسین(ع) آورد، بنابراین اینها در صدد بودند به هر کسی که از امام حسین(ع) جدا می شود، امان دهند و مقصدشان این بود که هر چه می توانند از اطراف امام حسین(ع) کم کنند. لذاست که امام حسین(ع) رفع بیعت کردند و آنها را برای رفتن آزاد گذاشتند و مخیر کردند، اما آنهایی که تا آن زمان مانده بودند، احدی از آنها در شب عاشورا از اطراف امام حسین(ع) جدا نشدند.

اکنون فرصتی برای یک به یک بازگو کردن کلمات پاسخگویی حاضران در کربلا نیست، اما هاشمیان که حدود ۲۰ نفر در کربلا حضور داشتند، پاسخ دادند و همچنین اصحاب و انصار و مخصوصاً نام آوران و نامداران و قهرمانان اصحاب بنا به معروف و مشهور اصحاب امام حسین(ع) برخواستند و پاسخ هایی دادند. خلاصه پاسخ ها همه اصرار بر وفاداری و اصرار بر اینکه در کنار امام حسین(ع) بمانند لذا امام حسین(ع) درباره آنها دعا فرمودند و پس از آن در خیمه خود مشغول آماده کردن شمشیرشان بودند.

یکی از مفصل ترین اخبار با تمام جزئیات شب عاشورا از سوی امام زین العابدین(ع) بر جای مانده است که من بودم و دیدم و شنیدم که جَون بن حُوَی با قرائت ابیات شعری از امام حسین(ع)، مشغول آماده کردن شمشیر حضرت بود، ولی چون این اشعار مشتمل بر خبر شهادت امام حسین(ع) بود و شمشیرشان را آماده می کردند لذا حضرت زینب(س) نتوانستند جلوی خود را بگیرند و فریاد زنان وارد بر امام حسین(ع) شدند و امام حسین(ع) ظاهرا برای چنین وقت های بسیار ضروری مقداری از سی مشک آبی که شامگاه هفتم محرم آورده بودند، نگاه داشته بودند و لذاست که مقداری آب بر صورت خواهرشان حضرت زینب(س) پاشیدند و او را به حال آوردند و وصیت به صبر و بردباری و شکیبایی به حضرت زینب دادند.

صبح عاشورا جنگ شروع شد و ابتدا امام حسین(ع) اختیار کردند که بنی هاشم به میدان جنگ بروند، اما اصحاب اصرار کردند بر اینکه آنان پیش قدم به شهادت در رکاب امام حسین(ع) باشند و بعد از تمام شدن اصحاب که حدود ۷۲ نفر بودند، این بار نوبت بنی هاشم رسید که در پیشاپیش بنی هاشم فرزندشان حضرت علی اکبر به میدان رفت و سپس یکایک دیگر بنی هاشمیان تا آخر به حضرت ابوالفضل(ع) رسید و ایشان هم شهید شدند.

شیعیان روز دهم محرم یا عاشورا را به شهادت مظلومانه امام حسین(ع) اختصاص می دهند.

شهادت امام حسین(ع)

هنگامی که حضرت مشاهده کرد تنها سه یا چهار نفر از مردان باقی مانده اند، شلواری کهنه که کسی بدان طمع نکند، خواست و قسمت هایی از آن را پاره کرد تا پس از کشته شدن، آن را به غنیمت نبرند. آنگاه به سوی لشکریان دشمن آمد و در دفاع از خود برای آنان سخنانی فرمود، در حالی که آن سه تن باقی مانده، خود را سپر ایشان قرار دادند تا سرانجام کشته شدند.

امام(ع) تنها ماند در حالی که سر و بدنش سخت مجروح شده بود؛ اما باز هم شمشیر می زد و لشکریان را از چپ و راست پراکنده می ساخت. مالک بن النُسیر کندی به وی تاخت و با شمشیر به سرش ضربتی زد که بُرنس او را شکافت و سرش را خونین ساخت (به حدی که همان کلاهخود پر از خون شد) امام(ع) به وی فرمود: «امیدوارم از این (برنس) هیچ سودی به تو نرسد و خداوند تو را با ستمکاران محشور فرماید!» آنگاه آن را به کناری انداخت و سرپوشی دیگر خواست و آن را بر سر گذاشت و عمامه ای از خز سیاه بر آن نهاد.

او پیراهن یا قبایی از جنس خز به رنگ وسمه بر تن داشت، (ظاهراً منظور گوینده لباسی بی ارزش است؛ چرا که با ماده ای گیاهی به نام وسمه رنگین شده بود) و با وجود این همه زخم، دلاورانه می جنگید مراقب تیر و نیزه های دشمن بود و از هر شکافی برای حمله به دشمن استفاده می کرد و بر لشکریان می تاخت.

در حالی که خانواده امام حسین(ع) در خیمه بودند، شمربن ذی الجوشن ضبابی (از تیره بنی کلاب) با ده نفر از ولگردان و فرومایگان کوفه به سوی خیمه یورش بردند، به گونه ای که میان حضرت و خیمه مورد نظر همچون دیواری شدند. امام(ع) با صدایی بلند به آنان فرمود:

«ویلکم! إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ دِینٌ وَ کُنْتُمْ لَا تَخَافُونَ الْمَعَادَ فَکُونُوا فی امر دنیاکم أَحْرَاراً ذوی احساب. امنعوا رَحلی و اهلی من طغامکم و جُهّالکم: وای بر شما! اگر دین ندارید و از روز قیامت نمی ترسید، پس در دنیای خود آزاده و با کرامت باشید. نامردان و سفیهان را از خانواده و بارگاه من باز دارید!»

شمر در پاسخ گفت: «ای پسر فاطمه! حال که خود چنین می خواهی، باکی نیست.» آنگاه با این ده نفر به سوی امام(ع) حمله کرد. امام نیز با دلاوری از هر سو که بر آنها می تاخت، پراکنده می شدند؟

ابومخنف به نقل از عبدالله بن عمار بارقی همدانی آورده است: هم از چپ و راست بر امام(ع) حمله بردند، ایشان نیز بر آنان می تاخت و همگی را از اطراف خود می پراکند. به خدا سوگند من تا به آن روز شکسته دلی مانند وی را ندیده بودم که فرزندان و خاندان و یارانش را از دست داده باشد، اما چنین دلاورانه، با قلبی توانا و بازویی توانمند بجنگد! به خدا همانند او را نه پیش از وی دیدم و نه پس از او؛ سپاهیان همانند گوسفندانی که به گرگ بدان ها حمله برده باشد، از اطرافش می گریختند.

عمر بن سعد جلو آمد، زینب – خواهر حسین بن علی و دختر فاطمه – نیز بیرون آمد و او را (که به هنگام سکونت در کوفه می شناخت) صدا زند و گفت: «عمر بن سعد، ایقتل ابوعبدالله و انت تنظر الیه: اباعبدالله کشته می شود و تو تماشا می کنی؟» عمر بن سعد در حالی که می گریست، از وی رو برگرداند و به خیمه خویش بازگشت. در این حال امام(ع) بر لشکریان تاخت و با صدایی بلند به آنان گفت: «آیا برای کشتن من چنین شتابانید؟! به خدا سوگند قتل هیچ بنده ای پس از من، غضب خدا را بیش از این برنخواهد انگیخت! به خدا قسم، امید آن دارم که خداوند مرا کرامت بخشد و شما را خوار گرداند، سپس به گونه ای از شما انتقام گیرد که خود ندانید. به خدا قسم با کشتن من، خداوند میانتان دشمنی خواهد انداخت، به طوری که خون یکدیگر را خواهید ریخت و تا زمانی که عذاب را بر شما دو چندان نکند، رهایتان نمی سازد.»

شمر بن ذی الجوشن با شماری از ولگردان فرومایه از جمله سنان بن انس نخعی (از بنی همدان)، خَولی بن یزید اصبحی (از بنی کنده)، صالح بن وهب زنی، قشعم بن عرو جعفی و عبدالرحن جعفی (از بنی همدان) سوی امام(ع) آمدند و همراهان را تشویق کرد تا او را محاصره کنند. عبدالله بن الحسن بن على که کودکی بیش نبود، با دیدن این منظره، شتابان از میان زنان بیرون آمد و سوی عمویش حسین(ع) دوید. زینب به سرعت آمد تا جلوی او را بگیرد و امام(ع) که ناظر آن دو بود، بانگ زد: «خواهرام جلوی او را بگیر» زینب که خواست چنین کند، عبدالله به او گفت به خدا از عمویم جدا نمی شوم.

سپس در مقابل خواست عمه اش سرسختانه مقاومت نمود و خود را به عمو رساند.

بحربن کعب تمیمی شمشیرش را بالا برد تا بر تن امام(ع) بزند که عبدالله فریاد زد: «ای پسر زن بدسرشت، می خواهی عمویم را بکشی؟» آنگاه دست خود را سپر قرار داد تا جلوی ضربه را بگیرد و به همین دلیل شمشیر به دستش خورد به گونه ای که تنها به پوست آویزان ماند، کودک فریاد زد: «یا امتاه: مادر به فریادم برس!» امام حسین(ع) او را در آغوش گرفت و به سینه چسباند و فرمود: یا ابن اخی، اصبر علی ما نزل بک و احتسب فی ذلک الخیر؛ فان الله یلحقک با بائک الصالحین… ای برادر زاده، بر آنچه برایت پیش آمده، صبوری کن و گمان نیکو ببر؛ زیرا خدا تو را به پدران صالحت ملحق خواهد نمود و به رسول الله، علی ابن ابی طالب، حمزه، جعفر و حسن بن علی که درود خدا بر آنان باد.

آنگاه دست خود را بالا برد و گفت: «أَللّهُمَّ أَمْسِکْ عَنْهُمْ قِطَرَ السَّماءِ وَامْنَعْهُمْ بَرَکاتِ الاْرْضِ، أللّهُمَّ فإنْ مَتَّعْتَهُمْ إلى حین فَفَرِّقْهُمْ فِرَقاً وَاجْعَلْهُمْ طرائِقَ قِدَداً، وَلا تُرْضِ عَنهُمُ الْوُلاهَ أبَداً فَإنَّهُمْ دَعُونا لِیَنصُرُونا فَعَدَوْا عَلَیْنا فَقَتَلُونا؛ خداوندا، آنان را از نزولات آسمان و برکات زمین بی نصیب گردان! خداوندا، اگر آنان را تا مدتی مهلت دادی، میانشان تفرقه انداز و به دست های متفرق و متعدد بدل کن، هیچ حاکمی را از آنان خرسند مساز؛ چرا که ما را دعوت کردند تا یاری مان کنند اما در مقابل ما ایستادند و ما را به قتل رساندند.»

امام حسین(ع) مدت زمان زیادی را در این حالت گذراند. آنها می توانستند او را زودتر بکشند اما هرکدام می خواستند کس دیگری این کار را بکند. مدتی از روز بدین ترتیب گذشت و هرگاه شخصی برای کشتن او پیش می رفت، زودت پشیمان می شد و باز می گشت؛ زیرا نمی خواست بار گناه قتل او را به دوش بکشد.

شمر در میان لشکریان فریاد برآورد: «وای بر شما، منتظر چه هستید؟! مادرتان به عزایتان بنشیند، او را بکشید.»

لشکریان از هر سو بر حضرت حمله کردند: زُرعه بن شریک تمیمی دو ضرب بر ایشان زد که یکی به شانه چپ حضرت خورد و دیگری به گردنش اصابت نمود و بر اثر این ضربات، امام(ع) شروع به نالیدن نمود و سر خود را خم کرد.

سپس سنان بن انس نخعی(که فرد عاقلی نبود)، با نیزه بر ایشان ضربتی زد که حضرت به زمین افتاد، آنگاه سنان از اسب پایین آمد و سر امام حسین(ع) را جدا نمود و به خَولی بن یزید اصبحی تحویل داد و گفت: «این را نزد امیر عمربن سعد ببر»

انتهای پیام

نام:
ایمیل:
* نظر:
تازه‌های کسب و کار
عکس خبری