علایی، نخستین فرمانده نیروی دریایی سپاه: امام با واجب کردن دفاع خدمت بزرگی به ایران کرد/ تداوم ضعف در پیش‌بینی، از گذشته تا امروز؛ در جنگ با اسرائیل هم غافلگیر شدیم

در آخرین روزهای هفته دفاع مقدس، برنامه «حضور» در حسینیه جماران میزبان سردار حسین علایی، نخستین فرمانده نیروی دریایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد؛ علایی که از سال ۱۳۵۸ به سپاه پیوست و فرماندهی سپاه آذربایجان شرقی و غربی و بسیج را برعهده داشت، در عملیات‌های مهم دوران دفاع مقدس حضور داشته و ابتکار قایق‌های تندرو از زمان فرماندهی او در سپاه شکل گرفت.

پایگاه اطلاع رسانی اعتدال: در آخرین روزهای هفته دفاع مقدس، برنامه «حضور» در حسینیه جماران میزبان سردار حسین علایی، نخستین فرمانده نیروی دریایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد؛ علایی که از سال ۱۳۵۸ به سپاه پیوست و فرماندهی سپاه آذربایجان شرقی و غربی و بسیج را برعهده داشت، در عملیات‌های مهم دوران دفاع مقدس حضور داشته و ابتکار قایق‌های تندرو از زمان فرماندهی او در سپاه شکل گرفت.

به گزراش جماران گفت‌وگوی او با برنامه حضور حاوی نکاتی دست‌اول از دوران مبارزات، انقلاب و جنگ تحمیلی است.

از زمانی که چشم به دنیا باز کردم، با امام آشنا بودیم
به گزارش جماران، سردار حسین علایی فرمانده پیشین نیروی دریایی سپاه پاسداران و از چهره‌های سیاسی مطرح کشور، درباره نحوه آشنایی خود با امام خمینی (ره) گفت: پدرم روحانی بود و منزل‌مان در همسایگی امام در یخچال قاضی قم قرار داشت. بنابراین از همان زمانی که چشم به دنیا باز کردم، نه تنها با امام آشنا بودیم، بلکه قبل از تبعید امام هم به منزل ایشان رفت‌وآمد می‌کردیم.

در کودکی پشت سر امام نماز خواندم
وی ادامه داد: من در حیاط منزل امام در قم، در کودکی پشت سر ایشان نماز خوانده‌ام.

سردار علایی درباره جایگاه پدرش افزود: پدرم از شاگردان حوزه بود و در درس مراجع مختلف شرکت می‌کرد، از جمله در درس حضرت امام که در مسجد سلماسی ـ نزدیک منزل ما ـ برگزار می‌شد. امام بعد از طلوع آفتاب آنجا تدریس می‌کردند و پدرم به درس ایشان می‌رفت. بعضی وقت‌ها صبح‌ها بعد از نماز مرا هم با خودش می‌برد و من در کودکی در جلسات درس امام شرکت می‌کردم.

امام مرجع تقلیدی بود که آشکارا با نظام شاهنشاهی مخالفت می‌کرد
وی درباره تأثیر امام بر دوران کودکی خود توضیح داد: بعد از فوت آیت‌الله‌العظمی بروجردی، علما و روحانیونی که مخالف رژیم شاهنشاهی بودند، گرد امام جمع شدند. امام به عنوان مرجع تقلیدی که مخالف ساختار حکومت شاهنشاهی بود، ویژگی خاصی داشت. ایشان در زمان رضاشاه علیه حکومت کتاب «کشف الاسرار» را نوشته بودند که برای کسانی که به این حوزه علاقه‌مند بودند، از جمله پدرم جاذبه داشت.

سردار علایی افزود: آنچه برای ما و روحانیون قم اهمیت داشت این بود که امام، مرجع تقلیدی بود که آشکارا با نظام شاهنشاهی حاکم بر ایران مخالفت می‌کرد.

ایستادگی امام مقابل یک حکومت قلدر، برای نوجوانان آن زمان جاذبه‌ داشت
وی با اشاره به جاذبه‌ای که ایستادگی امام مقابل یک حکومت قلدر برای جوانان آن زمان داشت، گفت: رژیم پهلوی، قلدر با تمام معنا بود یعنی هم زور می‌گفت و هم زور داشت. ایستادگی امام در برابر این حکومت قلدر برای جوان‌های آن موقع هم جاذبه ایجاد می‌کرد و شاید این بیشترین جاذبه را ایجاد می‌کرد، به جز جاذبه معنوی امام.

سردار علایی همچنین خاطرنشان کرد: امام برای ما هم مرجع تقلید بود و هم از علمایی بود که مخالف وضع موجود بود و علیه حکومت اقدام می‌کرد، دوست داشتیم. این جذابیت بزرگی داشت.

شوق مردم برای شرکت در جلسات سخنرانی حضرت امام
وی یادآور شد: قبل از قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، امام در خانه خود سخنرانی و مراسم روضه برگزار می‌کردند. جمعیت زیادی می‌آمد و حتی کوچه‌ کناری خانه را سایه‌بان می‌زدند و مردم می‌ایستادند برای روضه.

سردار علایی درباره محل برگزاری این مراسم افزود: جلوی منزل امام هم یک باغ انار وجود داشت که پدرم از آن باغ، انار می‌خرید. آنجا که الان میدان شده، سابقاً باغ بود و به آن باغ‌قلعه می‌گفتند.

وی تأکید کرد: برای همه کسانی که مذهبی بودند و دیندار بودند و دینداری را در مقابله با طاغوت تعریف می‌کردند، جذاب بود که امام برنامه سخنرانی داشت.

امام معتقد بود تقیه در مبارزه حرام است
سردار علایی در ادامه به نقش و جایگاه امام خمینی (ره) و تفاوت او با سایر مراجع و علمای قم اشاره کرد و گفت: برداشت ما این بود که همه مراجع با هم هستند، برخی تقیه می‌کنند و برخی تقیه نمی‌کنند. از جمله مراجعی که می‌گفت تقیه حرام است، امام بود. ایشان می‌گفت باید مخالفت خودتان را با نظام طاغوت علنی کنید و بگویید.

تفاوت امام با دیگر مراجع این بود که مستقیم با مردم ارتباط داشت
وی ادامه داد: علما در آن زمان با برخی از اقدامات نظام طاغوت به صورت علنی مخالفت می‌کردند ولی در مجموع مانند امام میدان‌دار نبودند. وقتی امام بعد از ۱۵ خرداد دستگیر شد، علما وارد میدان شدند و از مرجعیت امام حمایت کردند، اما تفاوت امام با دیگر مراجع این بود که آنان بیشتر شأن مرجعیت را در حد تدریس و مراجعات مردم رعایت می‌کردند، در حالی که امام برخلاف بسیاری از مراجع، منبر می‌رفت، سخنرانی می‌کرد و با عموم مردم ارتباط برقرار می‌کرد.

سردار علایی با اشاره به اینکه در آن زمان مراجع بسیار کمی برای مردم سخنرانی می‌کردند، افزود: حتی آیت‌الله‌العظمی بروجردی که مرجع اعلا بودند، چنین کاری نمی‌کردند. مردم با ایشان ارتباط داشتند، اما به شکل دیدار در منزل یا مراجعات فردی، نه به‌صورت سخنرانی عمومی.

این مبارز انقلابی خاطرنشان کرد: امام از همان ابتدا مسائل مختلف را به میان مردم می‌آورد و خطاب به آنان سخن می‌گفت. مثلاً وقتی ماجرای کاپیتولاسیون پیش آمد، امام بر منبر رفت و در مسجد اعظم برای مردم سخنرانی کرد و این موضوع را با صراحت بیان داشت.

نوع کنش سیاسی امام در برابر طاغوت بدیع بود
وی افزود: تا پیش از امام خمینی، مراجع بیشتر فقط فتوا صادر می‌کردند و به مراجعات مردم پاسخ می‌دادند، اما امام با سخنرانی مستقیم و ارتباط رو در رو با مردم و بیان ساده مسائل، رویکردی نوآورانه و بی‌سابقه داشت.

سردار علایی تاکید کرد: ویژگی دوم امام این بود که در برابر مسائل کشور و حاکمیت طاغوت بی‌تفاوت نبود. اگر اتفاقی می‌افتاد، تنها به سخنرانی اکتفا نمی‌کرد بلکه اعلامیه صادر می‌کرد و به‌صورت مکتوب خطاب به مردم سخن می‌گفت. این برای کسانی که دوست داشتند وضعیت تغییر کند، اتفاق بسیار بدیعی بود.

او درباره ارتباط خود با دیگر مراجع نیز گفت: من همراه پدرم به منازل همه مراجع و علمای بزرگ سر می‌زدم. به منزل آیت‌الله گلپایگانی، آیت‌الله نجفی مرعشی، آیت‌الله شریعتمداری و علامه طباطبایی می‌رفتم. در اتاقی که علامه طباطبایی حضور داشت، می‌نشستم و پدرم بسیار از ایشان تعریف می‌کرد.

سوالی که در کودکی از علامه طباطبایی پرسیدم
سردار علایی با اشاره به خاطره‌ای از علامه طباطبایی گفت: یک روز وقتی ایشان از حرم بیرون آمد و به سمت منزلش حرکت کرد، جلو رفتم و پرسیدم: آقا! روح چیه؟ پاسخ داد: خداوند می‌فرماید قل الروح من امر ربی؛ روح امر خداست.

منزل امام در مقایسه با سایر مراجع همیشه شلوغ بود
وی همچنین به تفاوت خانه امام با دیگر علما اشاره کرد و گفت: خانه امام همیشه شلوغ بود و جمعیت زیادی در رفت‌وآمد بودند. بارها در حیاط منزل امام دیدم که ایشان در آستانه درگاه می‌نشستند و مردم دستشان را می‌بوسیدند.

مردم می‌دانستند که حرکت امام برای رسیدن به قدرت نیست
سردار علایی با بیان اینکه از ابتدا این باور در دل آنها بود که امام خمینی (ره) قطعاً به پیروزی خواهد رسید، حتی زمانی که دیگران چنین احتمالی را نمی‌دادند، اظهار داشت: دلیل این باور دو نکته مهم است: اول اینکه حرکات امام برای رسیدن به قدرت نبود، بلکه برای خدا بود. ایشان همیشه این آیه را می‌خواندند: قل انما اعظکم بواحدة ان تقوموا لله مثنی و فرادی؛ و همین باور را منتقل می‌کردند.

وی تصریح کرد: مردم حس می‌کردند حرکت امام خالصانه برای خداست، برای تبیین اسلام و عمل بر اساس اسلام. چون در اسلام مخالفت با طاغوت واجب است، امام این را جا انداخت و مردم احساس کردند همان‌طور که نماز واجب است، مبارزه با طاغوت هم واجب است و ما از همان اول احساس کردیم درست است که طاغوت زور و قدرت دارد ولی این روش امام، مردم را پشت سر او در صحنه می‎آورد و اگر مردم به میدان بیایند، هیچ قدرتی قادر نیست با مردم رو به رو شود.

سردار علایی بیان داشت: یعنی فرقی که حرکت امام با همه جریانات سیاسی و گروه‌ها و تشکیلات مختلف داشت، این بود که حرکت امام یک حرکت سیاسی صرف برای میل به قدرت نبود، بلکه یک حرکت دینی و یک نهضت اسلامی بود که هدفش جریان دین، بود. بنابراین با این کار با متن مردم که مذهبی بودند، ارتباط برقرار کرد و چون مرجع تقلید بود و مردم تقلید را واجب می‌دانستند، وقتی امام را به عنوان مرجع تقلید انتخاب کردند، دیدگاه‌های سیاسی امام را هم انتخاب می‌کردند.

امام مسیرش را براساس معادلات سیاسی تنظیم نمی‌کرد
وی افزود: دومین دلیل، این بود که امام مسیرش را براساس معادلات سیاسی تنظیم نمی‌کرد و فقط به دنبال انجام راه الهی خود بود. برایش مهم نبود چه کسی حمایت کند یا نکند، می‌گفت این راهی است که می‌روم. با همه گفت‌وگو می‌کرد، اما مسیر خود را ادامه می‌داد. همین باعث شد گروه‌های مختلف به او بپیوندند.

امام با خشونت و مبارزه مخفیانه مخالف بود
سردار علایی اضافه کرد که امام از ابتدا با خشونت و اقدامات مسلحانه مخالف بود و معتقد بود کارها باید علنی انجام شود، نه در خفا.

وی گفت: امام می‌فرمود اگر مردم تغییر کنند، جامعه تغییر خواهد کرد و در نهایت نظام سیاسی ناچار به تغییر می‌شود. به همین خاطر همواره این آیه را تکرار می‌کرد که ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم. یعنی این تغییر افکار عمومی باعث می‎شود که نظام طاغوت کنار برود. به همین دلیل امام هیچ موقع با هیچ جریان مسلحانه‌ای موافق نبود و با زور هم مخالف بود.

تفاوت نظر امام با آیت‌الله گلپایگانی درباره اموال عمومی در حکومت طاغوت
وی به خاطره‌ای از دوران دانشجویی خود اشاره کرد و گفت: به یاد دارم زمانی که دانشجو بودم، در دانشگاه فنی تبریز، در روز ۱۶ آذر اعتصاب می‌شد. برخی دانشجویان برای اعتراض مثلاً شیشه‌ای را می‌شکستند یا وسایل سلف‌سرویس را برمی‌داشتند و استفاده شخصی می‌کردند. چون ما معتقد بودیم باید طبق نظر مرجع تقلید عمل کنیم، به قم رفتم تا نظر امام را بدانم. پدرم مرا نزد آیت‌الله پسندیده (برادر امام) برد. ایشان زیر کرسی نشسته بودند. از ایشان پرسیدم نظر امام درباره این کارها چیست؟ ایشان گفت: «امام معتقدند دولت مالک است و اموال دانشگاه اموال عمومی است. شما حق ندارید خسارت بزنید یا وسایل عمومی را بردارید.»

این مبارز انقلابی خاطرنشان کرد: جالب اینکه نظر آیت‌الله‌العظمی گلپایگانی متفاوت بود؛ پدرم رفاقت زیادی با ایشان داشت و از نظرات ایشان آگاهی داشت. از پدرم پرسیدم نظر آیت‌الله گلپایگانی چیست؟ گفت ایشان دولت را مالک نمی‌داند.

وی تأکید کرد: امام با وجود آنکه نظام شاهنشاهی را قبول نداشت و خواهان تغییر آن بود، اجازه نمی‌داد با روش‌هایی مثل تخریب یا دزدی کوچک‌ترین اموال عمومی مخالفت خود را نشان بدهیم. حتی در حد شکستن یک شیشه.

جنگ ایران نه با عراق بود، نه با کل دنیا؛ بلکه جنگ آنها با ما بود
سردار علایی در بخش دیگری از این گفتگو درباره دوران دفاع مقدس تأکید کرد: جنگ ایران و عراق صرفاً یک نزاع میان دو کشور نبود، بلکه «جنگ آنها با ما بود»؛ یعنی جبهه‌ای وسیع‌تر و جهانی علیه ایران شکل گرفته بود.

بزرگ‌ترین خدمت امام در جنگ؛ واجب دانستن دفاع برای همه مردم بود
وی گفت: وقتی جنگ شروع شد، امام بزرگ‌ترین خدمتش این بود که اعلام کرد دفاع بر همه واجب است. این دفاع فقط برای نیروهای مسلح نبود، بلکه همه مردم باید در آن مشارکت کنند.

او توضیح داد که در آن زمان سپاه هنوز سازمان و توانمندی لازم را نداشت و عمده دفاع بر دوش ارتش بود، اما امام با بیان این وظیفه عمومی، مردم را به میدان آورد و گفت اگر این جنگ بیست سال هم طول بکشد، ما می‌ایستیم. این پیام، آرامش و اطمینان خاطر به ملت داد و نشان داد که ایران زیر بار تهاجم نخواهد رفت.

سردار علایی به شرایط داخلی کشور پس از پیروزی انقلاب اشاره کرد که با وجود دستاوردهای انقلاب، هنوز کشور به ثبات نرسیده بود و ناآرامی‌ها در مناطق مختلف، همچون کردستان و خوزستان، ادامه داشت.

او گفت: حزب بعث عراق با حمایت‌های خارجی گروه‌های مسلح را در داخل ایران تجهیز کرد. اولین سلاح‌های سپاه، کلاشینکف‌هایی بودند که عراق در اختیار گروه‌های خلق عرب و حزب دموکرات گذاشته بود.

سردار علایی به تفاوت کلاشینکف با سلاح‌های دیگر مانند ژ۳ هم اشاره کرد و گفت که این سلاح راحت‌تر و مناسب‌تر برای استفاده نیروهای مردمی بود.

نهضت آزادی هم سپاه تشکیل داده بود
سردار علایی در مورد شکل‌گیری سپاه، توضیح داد: سپاه به‌صورت متمرکز و سازمان‌یافته از ابتدا وجود نداشت. هر شهر و هر گروهی سپاه خودش را تشکیل داد و به‌صورت شورایی فرماندهی می‌شد. به مرور و با تأکید امام، این مجموعه‌ها یکپارچه شدند و سپاه واحدی شکل گرفت.

او همچنین از رقابت‌ها و چندگانگی‌هایی یاد کرد که در اوایل انقلاب در تهران و دیگر شهرها وجود داشت، مانند سپاه‌هایی که توسط گروه‌های مختلف از جمله نهضت آزادی و دانشجویان شکل گرفته بود.

استراتژی امام در اعتماد به قدرت مردم و دفاع همه‌جانبه بود
سردار علایی تأکید کرد: این استراتژی امام در اعتماد به قدرت مردم و دفاع همه‌جانبه، کلید موفقیت ایران در آن روزهای دشوار بود و نشان داد که دفاع مقدس صرفاً یک جنگ نظامی نبود، بلکه یک «نهضت مردمی» بزرگ بود که با رهبری دینی و اجتماعی امام شکل گرفت.

هیچ خبری از جنگ نداشتیم و هیچ هشداری داده نشده بود
فرمانده پیشین سپاه آذربایجان شرقی در آغاز جنگ تحمیلی، به بازخوانی روزهای نخستین حمله عراق پرداخت و گفت: در آن زمان بسیج مستضعفان در آذربایجان شرقی تشکیل شده بود، اما هنوز به سپاه متصل نشده بود. من هم فرمانده سپاه و هم مسئول بسیج بودم. پیش از جنگ، برنامه‌هایی برای بازگشایی دانشگاه تبریز داشتیم و از علما و شخصیت‌های برجسته برای سخنرانی دعوت کرده بودیم، اما هیچ خبری از جنگ نداشتیم و هیچ هشداری داده نشده بود.

سردار علایی ادامه داد: در روز ۳۱ شهریور ۵۹، همراه با دوستم به فرودگاه تبریز رفتیم تا مهندس میرحسین موسوی را از تهران استقبال کنیم، اما در فرودگاه متوجه چند هواپیمای ناشناس شدیم که در ارتفاع پایین از سمت مرز عراق عبور کردند و دو بمب با چتر بر باند فرودگاه انداختند. ابتدا متوجه نشدیم که این بمب است و همچنان با آرامش برخورد کردیم.

وی افزود: دو هواپیمای دیگر نیز پایگاه پنجم شکاری نیروی هوایی را هدف قرار دادند. وقتی وارد ترمینال شدیم، همه در حال فرار بودند و کنترل چندانی وجود نداشت. روی باند هواپیمایی که مسافرانش با سرسره اضطراری فرود آمده بودند، گودال‌های ناشی از بمباران دیده می‌شد. هدف دشمن زمین‌گیر کردن پروازهای ایران بود. با اینکه صحنه‌ها بسیار جدی بود، اما ما ترس یا وحشتی نداشتیم و فقط نظاره‌گر اتفاقات بودیم.

سردار علایی خاطرنشان کرد: وقتی از یک پاسبان درباره وضعیت پرسیدیم، متوجه شدیم که جنگ آغاز شده و عراق حمله کرده است. همچنین متوجه شدیم هواپیمایی که قرار بود ساعت ۲ از تهران بیاید، به دلیل شروع جنگ به مهرآباد برگشته و دیگر پروازی انجام نداد.

امام از بنی‌صدر حمایت کرد چون می‌خواست اولین رئیس‌جمهور ایران، موفق باشد
وی به بررسی مدیریت جنگ در دوران ریاست‌جمهوری بنی‌صدر پرداخت و اظهار داشت: امام خمینی از نخستین روزهای آغاز ریاست‌جمهوری بنی‌صدر حمایت کامل داشت و حتی فرماندهی کل قوا را به وی سپرد تا او به‌عنوان اولین رئیس‌جمهور اسلامی ایران موفق عمل کند.

سردار علایی خاطرنشان کرد: با این حال در عمل چیزهایی می‌دیدیم که برایمان سؤال‌برانگیز بود. اولین مسئله این بود که ما شهید رجایی را فردی مکتبی و طرفدار امام می‌دانستیم، ولی بنی‌صدر با شهید رجایی نمی‌ساخت. همین مسئله باعث شده بود سپاه هم دچار دوگانگی شود.

اختلاف و دودستگی در سپاه بر سر طرفداری از بنی‌صدر و شهید رجایی
این فرمانده دوران دفاع مقدس بیان داشت: گاهی از تبریز به تهران می‌آمدیم و در جلسات سپاه شرکت می‌کردیم، می‌دیدیم در آنجا هم اختلاف وجود دارد؛ یک عده به شدت طرفدار شهید رجایی بودند و مخالف بنی‌صدر و عده‌ای موافق بنی‌صدر بودند.

وی افزود: طرفداران شهید رجایی یک‌سوی ماجرا بودند و عده‌ای دیگر می‌گفتند بنی‌صدر را امام تعیین کرده و ما باید از او حمایت کنیم. حتی سر انتخاب فرمانده سپاه هم بحث بود. آن زمان آقای دوزدوزانی فرمانده سپاه بود. بحث این بود که چون بنی‌صدر فرمانده کل قواست و باید تعیین کند و بنی‌صدر هم آمد نظرخواهی کرد و در نهایت ابوشریف را معرفی کردند.

بزرگ‌ترین خطای بنی‌صدر بی‌اعتمادی به ظرفیت مردمی بود
سردار علایی تأکید کرد: در مجموع برداشت ما این بود که امام خیلی تلاش می‌کرد بنی‌صدر به‌عنوان رئیس‌جمهور هم بماند و هم موفق شود. با این حال بنی‌صدر در عمل نتوانست انتظارات امام را برآورده کند و بزرگ‌ترین ضعف او عدم درک ظرفیت‌های مردمی و نیروی داوطلب بود. درحالی‌که امام، تکیه به مردم را نه تنها باور داشت، بلکه به آن اطمینان کامل داشت.

بنی‌صدر تصور می‌کرد می‌تواند با اتکا صرف به ارتش جنگ را اداره کند
وی افزود: تصورش این بود که ارتش ما بسیار قوی و محکم است و با همین ارتش می‌تواند کار را پیش ببرد؛ نیروی داوطلبی که به‌نظر امام و به دستور امام وارد جبهه‌ها شده بودند را باور نداشت و می‌گفت این‌ها آموزش ندیده‌اند و تخصص ندارند؛ جنگ یک کار حرفه‌ای و تخصصی است و کار ارتش است. منطق او تا حدی درست بود، اما با واقعیت‌های آن روز همخوانی نداشت.

سردار علایی خاطرنشان کرد: این تصور به این دلیل غلط بود که اولا ارتش دیگر پشتیبانی آمریکا را از دست داده بود، و دوم اینکه بسیاری از فرماندهانی که قبلاً بودند، دیگر در دسترس نبودند یا اگر بودند معلوم نبود حاضر باشند جان‌شان را برای جنگ وسط میدان بگذارند؛ چون جنگ با خود کشته شدن داشت و هر کسی به‌سادگی حاضر نبود.

بنی‌صدر به سپاه پروبال نمی‌داد
سردار علایی گفت: نمی‌توان گفت بنی‌صدر کاملاً سپاه را قبول نداشت، اما به آن پروبال نمی‌داد. من همان روزهای اول جنگ گروهی از تبریز را برای اعزام به اهواز آماده کردم. حدود صد نفر داوطلب شدند، اما هیچ سلاح و امکاناتی نداشتند. برای گرفتن چند قبضه ام‌یک و برنو به ارتش مراجعه کردم، اما گفتند باید فرمانده کل قوا یعنی بنی‌صدر اجازه بدهد. حتی همان سلاح‌های قدیمی هم به ما ندادند.

وی افزود: در واقع بنی‌صدر حاضر نبود نیروهای داوطلب را به‌عنوان یک ظرفیت قابل رشد بپذیرد. توجه اصلی او به ارتش بود، در حالی که ارتش هم محدودیت‌های خودش را داشت.

نفهمیدن نیت عراق برای جنگ؛ خطای بزرگ بنی‌صدر
این فرمانده دفاع مقدس با اشاره به بی‌توجهی بنی‌صدر به هشدارها گفت: بزرگ‌ترین خطای بنی‌صدر این بود که متوجه نشد عراق قصد جنگ با ایران دارد. شهید بروجردی و فرماندهان سپاه او را به لب مرز بردند و نشان دادند که ارتش عراق آرایش جنگی گرفته است، اما او باور نکرد. تحلیلش این بود که بدون دخالت آمریکا و شوروی جنگی درنمی‌گیرد و نهایتاً درگیری مرزی رخ خواهد داد.

بنی‌صدر عامل نبود، اما منطق و فکر امام را هم به‌درستی دریافت نکرده بود
او درباره احتمال عاملیت بنی‌صدر گفت: نه، عامل نبود. او طرفدار امام بود، در پاریس کنار ایشان بود و جزو دانشجویان مخالف شاه به شمار می‌رفت. مردم به همین دلیل به او رأی دادند. اما مشکل این بود که در متن جامعه ایران زندگی نکرده بود و واقعیت‌ها را درک نمی‌کرد. منطق و فکر امام را هم به‌درستی دریافت نکرده بود.

سردار علایی ادامه داد: امام به توانایی‌های مردم ایمان داشت، اما بنی‌صدر چنین اعتقادی نداشت. امام از او حمایت می‌کرد، اما عمل او مطابق خواست امام نبود. در همان زمان گرفتن تجهیزات و اسلحه برای نیروهای سپاه و داوطلبان بسیار دشوار بود و تنها با روابط شخصی می‌شد کاری پیش برد.»

۴ عملیات بنی‌صدر در ماه‌های اول جنگ شکست خورد
نخستین فرمانده نیروی دریایی سپاه درباره نتیجه عملیات‌های ارتش در روزهای نخست گفت: بنی‌صدر فکر می‌کرد ارتش خیلی قدرتمند است و با یک دستور همه‌چیز آماده می‌شود. چهار عملیات در پنج ماهه اول جنگ تا دی‌ماه انجام داد که همه شکست خورد. علت این بود که ساختار ارتش تجربه جنگی نداشت و فرمان‌ها بدون آمادگی لازم صادر می‌شد. مثلاً در ۲۳ مهر در پل نادری، تانک‌های لشکر ۲۱ هنوز از قطار پیاده نشده بودند که دستور حمله داده شد و عملیات با شکست مواجه شد.

تمرکز بنی‌صدر بر دشمنی با حزب جمهوری بود نه اداره درست جنگ
سردار علایی گفت: بنی‌صدر در اوایل اعتقادی به نیروهای داوطلب مردمی نداشت و هرچه فرماندهان سپاه می‌گفتند، نمی‌پذیرفت. اما بعدها متوجه شد که ارتش به‌تنهایی قادر به اداره جنگ نیست. به گفته شهید داوود کریمی، فرمانده وقت جبهه جنوب، بنی‌صدر در عملیات نصر خودش تماس گرفت و از سپاه تقاضای نیرو کرد. کم‌کم برایش جا افتاد که نیروهای داوطلب موتور محرکه جبهه‌های زمینی هستند.

وی افزود: بزرگ‌ترین مشکل بنی‌صدر این بود که فکر می‌کرد حزب جمهوری اسلامی دشمن اصلی اوست و تمام تمرکزش را روی مقابله با این حزب و شهید رجایی گذاشت، در حالی که باید توجهش به اداره کشور و مقابله با ارتش بعث عراق معطوف می‌شد.

در سخنرانی ۱۷ شهریور ۵۹ به جای هشدار به مردم، علیه شهید رجایی صحبت کرد
سردار علایی با اشاره به روزهای پیش از شروع جنگ گفت: ۱۶ شهریور ۵۹ عراق به ارتفاعات میمک حمله کرد و آن مناطق را گرفت. بنی‌صدر فرمانده کل قوا بود، اما فردای آن روز در مراسم ۱۷ شهریور بیشتر علیه شهید رجایی سخنرانی کرد، درحالی که انتظار می‌رفت مردم را هوشیار کند و استان‌های مرزی را به آماده‌باش فرا بخواند.

پیش از جنگ هم می‌شد تدابیر اولیه اندیشید
او ادامه داد: بنی‌صدر تجربه اداره کشور نداشت. اقدامات پیشگیرانه‌ای که باید قبل از شروع جنگ انجام می‌شد، صورت نگرفت. مثلاً استانداران مرزی احضار نشدند، گمرک خرمشهر و امکاناتش جابه‌جا نشد و بسیاری از خودروها و تجهیزات در همان آغاز به دست عراق افتاد. تنها هوشیاری ارتش این بود که ناوهای نیروی دریایی را از اروند خارج کرد.

لشکرهای اصلی بعد از شروع جنگ حرکت کردند
سردار علایی با بیان اینکه مدیریت نظامی بنی‌صدر ناکافی بود، گفت: اگر یک ستاد قوی وجود داشت و نگاه او نگاه امنیت ملی بود، باید پیش از جنگ لشکرهای اصلی جابه‌جا می‌شدند. اما عمده لشکرها بعد از آغاز جنگ به سمت مرز حرکت کردند؛ مثل لشکر ۱۶ زرهی قزوین، لشکر ۷۷ خراسان و بخش زیادی از لشکر ۲۱ حمزه. این‌ها باید پیش از شروع حمله عراق در منطقه حضور می‌داشتند.

نخستین فرمانده نیروی دریایی سپاه در ادامه گفت: حتی در حوزه سیاست خارجی هم می‌شد کار کرد. وزارت خارجه می‌توانست به شورای امنیت نامه بدهد و تحرکات عراق را هشدار دهد. شاید اقدام فوری صورت نمی‌گرفت، چون عراق با قدرت‌های جهانی هماهنگ بود، اما حداقل دستگاه دیپلماسی ایران باید فعال می‌شد.

وزارت خارجه زمان بنی‌صدر بی‌وزیر بود
سردار علایی، بیان داشت: در آن مقطع وزارت خارجه اصلاً وزیر نداشت. دولت تغییر کرده بود و چون شهید رجایی نخست‌وزیر شده بود، بین او و بنی‌صدر بر سر وزرا اختلاف نظر وجود داشت. به همین دلیل چند وزارتخانه، از جمله وزارت خارجه، بی‌وزیر مانده بود. البته حتی اگر وزیر هم نبود، سرپرست وجود داشت و می‌شد او را فعال کرد.

او افزود: طبق قانون، دولت در اختیار نخست‌وزیر بود و رئیس‌جمهور بیشتر جنبه تشریفاتی داشت، اما بنی‌صدر این وضعیت را نمی‌پذیرفت و می‌خواست خودش در کارهای اجرایی نقش اصلی داشته باشد. در نتیجه، ساختار اداری کشور منسجم نبود و بنی‌صدر هم دقیقاً نمی‌دانست چه اقداماتی را باید در اولویت قرار دهد.

سردار علایی با اشاره به تداوم ضعف در پیش‌بینی تهدیدات گفت: این موضوع فقط مربوط به آن دوران نبود؛ امروز هم با وجود همه تجربیات، اتفاقاتی رخ می‌دهد که نشان می‌دهد تدابیر کافی اندیشیده نشده است.

در جنگ اخیر با اسرائیل هم غافلگیر شدیم
وی خاطرنشان کرد: نمونه‌اش همین جنگ اخیر اسرائیل با ایران بود. در شب اول، اسرائیل موفق شد تعدادی از فرماندهان ما را در منازلشان هدف قرار دهد. تصور ما این نبود که اسرائیل به خانه‌ها حمله کند و فرماندهان را همراه خانواده ترور کند. اگر چنین احتمالی جدی گرفته می‌شد، تدابیری مثل پراکندگی یا حفاظت ویژه انجام می‌شد.

حضور منافقین در دفتر هماهنگی رئیس جمهور!
سردار علایی به ماجرای نزدیکی منافقین به بنی‌صدر اشاره کرد و گفت: این گروهک عملاً به بازوی اجرایی اقدامات رئیس‌جمهور وقت علیه حزب جمهوری اسلامی تبدیل شد. بنی‌صدر پس از ریاست‌جمهوری دفتری به نام دفتر هماهنگی رئیس‌جمهور تشکیل داد و افراد مختلفی را گرد آورد. منافقین در همین دفتر فعال شدند و او را در مخالفت با شهید رجایی، شهید بهشتی و حزب جمهوری اسلامی تقویت کردند.

منافقین پیاده‌نظام بنی‌صدر در تقابل با حزب جمهوری شدند
وی افزود: عملاً پیاده‌نظام اقدامات بنی‌صدر منافقین بودند. در مراسم‌هایی که او برگزار می‌کرد، مثل ۱۴ اسفند دانشگاه تهران، این گروه فعال‌ترین نقش را داشتند؛ از برنامه‌ریزی تا مدیریت جمعیت حاضر.

سردار علایی با تأکید بر اینکه بنی‌صدر نیروی سازمان‌یافته و قابل‌اعتماد در اختیار نداشت، گفت: او به منافقین اتکا کرد، در حالی که امام مرتباً هشدار می‌داد این مسیر خطرناک است. اما در نهایت این اتفاق افتاد و منافقین به بنی‌صدر نزدیک شدند.

امام کارهای اجرایی را واگذار می‌کرد
این فرمانده دوران دفاع مقدس درباره سبک رهبری امام خمینی و به دست گرفتن فرماندهی کل قوا بعد از عزل بنی‌صدر توضیح داد: سبک رهبری امام این‌گونه بود که تا حد امکان کارهای اجرایی را واگذار کند، و در جزئیات دخالت نمی‌کرد. امام عملاً رهبری می‌کرد؛ خود را مدیر اجرایی در سطح جزئیات تعریف نمی‌کرد. شئونات ولایت فقیه و وظایفی که متوجه ایشان بود را انجام می‌داد، اما در سطح کلان هدایت می‌کرد و به جزئیات اداری و عملیات وارد نمی‌شد.

امام وارد جزئیاتِ عملیات‌ها نمی‌شد
«استخاره نکنید، عقلا بررسی کنند و تصمیم بگیرید»
در حالی که مقدمات عملیات «فتح‌المبین» در قرارگاه مرکزی ستاد جنگ در حال نهایی‌ شدن بود، یک حمله عراق و اشغال خطوط پیش‌روی شده در جبهه شوش، شک و تردید را در میان فرماندهان درباره ادامه یا تعویق عملیات برانگیخت. سردار علایی تشریح کرد که برای حل این بحران تصمیم گرفته شد نظر امام خمینی (ره) پرسیده شود. آقا محسن رضایی، مأمور اعزام به تهران شد و با پرواز اختصاصی اف–۵ به دیدار امام رفت. به گفته علایی، پس از طرح موضوع نزد امام، رهبر انقلاب به‌جای ورود در جزئیات تاکتیکی یا توصیه به «استخاره»، فرمان کلی و روشنی صادر کردند: «استخاره نکنید؛ عقلا بررسی کنند و تصمیم بگیرید.»

علایی تأکید کرد: این موضع‌گیری نشان‌دهنده سبک رهبری امام بود. منتظر بودیم امام جمله‌ای کوتاه بگویند، اما سبک امام این نبود که در جزئیات اجرایی وارد شود. او در مسائل کلان رهبری می‌کرد و پیامش روشن بود: باید جنگید تا ارتش متجاوز را از خاک ایران بیرون کنید.

واگذاری تصمیمات میدانی به فرماندهان
سردار علایی افزود: امام استراتژی کلان را تعیین می‌کرد، اما تعیین جزئیات میدانی مانند اینکه اول خرمشهر آزاد شود یا بستان را به فرماندهان میدانی واگذار می‌کرد. این‌ها جزئیات میدانی بودند که فرماندهان و مسئولان اجرا می‌کردند.

سال اول جنگ، سال تثبیت جبهه‌ها بود
این فرمانده دوران دفاع مقدس با بیان اینکه سال نخست دفاع مقدس برای ایران بیشتر به تثبیت جبهه‌ها گذشت و پیروزی‌های بزرگ از سال دوم آغاز شد، خاطرنشان کرد: سال اول جنگ، عراق پیشروی داشت و ما موفقیت قابل‌توجهی کسب نکردیم. از ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ تا ۵ مهر ۱۳۶۰، ایران پیروزی چشمگیری نداشت، جز عملیات محدودی در دارخوین به نام فرمانده کل قوا خمینی روح خدا، اما زمینی آزاد نشد.

شکستن حصر آبادان، آغاز پیروزی‌ها
وی افزود: عملیاتی که سرزمین آزاد کرد، از ۵ مهر آغاز شد؛ یعنی شکست حصر آبادان. بنابراین سال اول جنگ، سال تثبیت جبهه‌ها بود. ارتش، سپاه و مردم توانستند جلوی پیشروی عراق را بگیرند. از سال دوم جنگ، پیروزی‌های ایران شروع شد و ظرف ۹ ماه پیروزی‌های مداومی به دست آمد.

سردار علایی درباره شیوه اجرای عملیات‌ها گفت: همه عملیات‌های ما از نظر تاکتیکی و فنی مطالعه‌شده بود. برخی می‌گویند ما از امواج انسانی استفاده می‌کردیم، در حالی که اینطور نبود. واقعیت این بود که داوطلبان با انگیزه به میدان می‌آمدند و عملیات‌ها مانند یک پروژه مهندسی دقیق طراحی و اجرا می‌شدند؛ درست مثل ساخت یک ساختمان، با نقشه‌کشی کامل، اجرای دقیق و اصلاحات در حین کار.

فرماندهان جوان جنگ در مدت کوتاهی به متخصصان برجسته تبدیل شدند
وی با رد اتهام «سپر انسانی» در جنگ تحمیلی گفت: فرماندهان جوان سپاه با وجود نداشتن تجربه اولیه، به سرعت آموختند و عملیات‌ها را با دقت و حرفه‌ای‌گری طراحی می‌کردند.

از ماه‌های دوم و سوم جنگ، طراحی‌ها حرفه‌ای شد
سردار علایی گفت: روزهای اول جنگ طراحی‌ها کامل نبود، اما از ماه دوم و سوم فرماندهان سپاه یاد گرفتند و عملیات‌ها به‌صورت دقیق و حرفه‌ای انجام شد. در سال دوم جنگ برجسته‌ترین متخصصان نظامی را میان فرماندهان سپاه داشتیم.

او با اشاره به نقش شهید حسن باقری افزود: شهید باقری همراه با سردار رشید، تشکیلات اطلاعاتی جبهه‌ها را سامان داد و اطلاعات دقیق از دشمن جمع‌آوری می‌کرد. در همان زمان، ارتش هم رکن ۲ داشت، اما سپاه نشان داد یک قدم جلوتر است.

وقتی گزارش حسن باقری همه را شگفت‌زده کرد
سردار علایی با نقل قولی از شهید داوود کریمی ادامه داد: در گلف جلسه‌ای گذاشتیم تا به بنی‌صدر نشان دهیم سپاه هم توانمند است. ابتدا رکن ۲ ارتش گزارش داد. سپس حسن باقری ـ جوانی که حتی هنوز ریش درنیاورده بود ـ پای تخته رفت و وضعیت جبهه را با تسلط کامل ارائه کرد. تسلط و دقت او همه را، حتی بنی‌صدر را، شگفت‌زده کرد. داوود کریمی خطاب به بنی‌صدر گفت: ارتش رکن ۲ دارد و ما رکن ۲ و ربع؛ یعنی بچه‌های ما از نظر اطلاعات عملیات جلوترند.

جبهه دانشگاه بود؛ رزمندگان سریع یاد می‌گرفتند
نخستین فرمانده نیروی دریایی سپاه تأکید کرد: من هم اوایل حتی هواپیمای امبرائر را نمی‌شناختم، اما جبهه واقعاً دانشگاه بود. رزمندگان به سرعت یاد می‌گرفتند. مثلاً سروان سوسن‌آبادی از لشکر ۶۴ می‌گفت آموزش‌هایی که ارتش طی دو سال می‌دهد، نیروهای داوطلب ظرف یک ماه می‌آموختند، چون انگیزه و تلاش شبانه‌روزی داشتند.

از سال دوم جنگ، موفقیت‌های ایران شروع شد
توان رزمی ما با هر عملیات افزایش یافت
وی توضیح داد: با شکستن حصر آبادان در ۵ مهر و هر عملیات بعدی، دو توان مهم به دست آمد: اول، کوتاه شدن طول خطوط دفاعی و آزاد شدن ارتش و سپاه برای عملیات‌های بعدی و دوم، افزایش بیش از سه برابری حجم سازماندهی نیروهای سپاه.

سردار علایی افزود: در عملیات طریق‌القدس، نیروهای سپاه توانستند بستان را در ۹ آذر ۱۳۶۰ آزاد کنند، هرچند در پاتک‌های عراق در تنگه چذابه هزار نفر شهید دادیم، اما توان رزمی ما افزایش یافت.

غنائم دشمن، سپاه را مجهز کرد
وی ادامه داد: با عملیات فتح‌المبین در ۲ فروردین ۱۳۶۱، بخشی از سلاح و مهمات مورد نیاز از دشمن غنیمت گرفته شد؛ برای اولین بار سپاه توپخانه عراق را به غنیمت گرفت و هزار تانک و نفربر هم به دست آورد. این امر باعث تأسیس و تجهیز یگان‌های زرهی سپاه شد.

بعد از آزادسازی خرمشهر وضعیت جبهه‌ها دوباره نوسان پیدا کرد
سردار علایی یادآور شد: عملیات بیت‌المقدس از ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۱ آغاز شد و طی ۲۳–۲۴ روز، منجر به آزادسازی خرمشهر در سوم خرداد شد. تا این مرحله، پیروزی‌های پی در پی به دست آمد، اما پس از آزادسازی خرمشهر، وضعیت دوباره دچار نوسان شد.

برتری هوایی عراق نقطه ضعف ما بود
وی درباره نقاط ضعف مقابل گفت: ارتش عراق به سرعت رشد می‌کرد و حمایت‌های گسترده دریافت می‌کرد، برتری هوایی مطلق داشت و ضعف‌های تاکتیکی خود را پوشش می‌داد.

این فرمانده دفاع مقدس بیان داشت: نیروی هوایی عراق ترکیبی از هواپیماهای شرقی و غربی بود که فرانسه با هواپیماهای میراژ و حتی خلبان اجاره‌ای آنها را تقویت کرد. همچنین پنج فروند هواپیمای سوپر اتاندارد مجهز به موشک‌های اگزوسه ضدکشتی را در اختیار داشتند. در مقابل، ایران به دلیل تحریم‌ها و کمبود منابع نتوانست توان هوایی خود را افزایش دهد.

روایت سردار علایی از برتری قدرت دریایی ایران در دوران دفاع مقدس
در ادامه، سردار علایی درباره وضعیت نیروی دریایی ایران گفت: عراق از ابتدا نیروی دریایی قدرتمندی نداشت و عملیات‌های دریایی‌شان عمدتاً توسط هواپیما انجام می‌شد. عراق ساحل کمی در خلیج فارس داشت و ناوگان دریایی قابل‌توجهی نداشت.

حفاظت از نفتکش‌ها و کشتی‌های تجاری چالش اصلی بود
وی درباره چالش حفاظت از نفتکش‌ها و کشتی‌های تجاری ایران توضیح داد: عراق مسیرهای حیاتی دریایی ایران، به‌خصوص خور موسی و بندر امام خمینی را هدف قرار می‌داد. هواپیماها و ناوهای ارتش در اسکورت کشتی‌ها نقش داشتند، اما حملات مکرر عراق باعث شد سپاه ناوگان دریایی خود را به صورت غیررسمی تشکیل دهد و در سال ۱۳۶۴ با حکم امام رسمیت یافت.

واحد قایق‌های تندروی سپاه چگونه تشکیل شد
سردار علایی با اشاره به اهمیت قایق‌های تندرو در عملیات‌های دریایی گفت: ما دیدیم قاچاقچیان از قایق‌های سریع و کوچک استفاده می‌کنند که قابل تعقیب نیستند. این قایق‌ها را توقیف و با سلاح تجهیز کردیم و واحد قایق‌های تندرو را تشکیل دادیم که بعدها به یکی از نقاط قوت ما تبدیل شد.

وی افزود: یک بار عملیات مقابله به مثل انجام دادیم که عراق تا ۴۰ روز جرات حمله در خلیج فارس را نداشت.

ماجرای انهدام ناو آمریکایی در خلیج فارس
سردار علایی در بخش دیگری از گفتگو، به انهدام ناو آمریکایی «ساموئل بی رابرتز» اشاره کرد و گفت: اصلاً فقط در دوران جنگ، ناو آمریکایی منهدم شده است. از آن زمان تا الان دیگر ناو آمریکایی منهدم نشده. نه اینکه بگوییم ما آن را زدیم، بلکه واقعاً منهدم شد.

وی در تشریح ماجرا افزود: ناوهای آمریکایی به کمک عراق آمده بودند و منطقه را امن می‌کردند تا هواپیماهای عراقی حمله کنند. یک ناو مسئول منطقه شمال بحرین، به نام ناو «ساموئل بی رابرتز» بود که فرمانده میدان آمریکایی‌ها محسوب می‌شد. در آن زمان مین‌های سرگردان در خلیج فارس وجود داشت که عراقی‌ها علیه ما به کار می‌بردند، اما این مین‌ها تنها علیه ما نبود و علیه خودشان هم به کار می‌رفت.

فرمانده پیشین نیروی دریایی سپاه ادامه داد: آمریکایی‌ها مین‌روب‌های خود را در خلیج فارس مستقر کرده بودند و ناوهایشان هم آمدند تا از مسیر کشتیرانی به نفع عراق حمایت کنند. جالب این بود که ناوی که آورده بودند و فرمانده میدان آمریکایی‌ها بود، روی مین رفت و دو تکه شد؛ این همان لحظه‌ای بود که ناو آمریکایی در خلیج فارس منهدم شد.

سردار علایی در پاسخ به این پرسش که آیا طراحی عملیات با ما بوده است، گفت: چه کسی گفته است؟ ما هیچ‌وقت چنین چیزی را قبول نداریم.

هلیکوپتر آپاچی را با دوش‌پرتاپ استینگر آمریکایی سرنگون کردیم!
وی همچنین درباره مقابله با هلیکوپترهای آمریکایی گفت: آمریکایی‌ها با هلیکوپترهای «آپاتچی» به قایق‌های ما حمله می‌کردند. موشک‌های دوش‌پرتاب «استینگر» را در زمان اشغال افغانستان توسط شوروی به آمریکایی‌ها داده بودند. افغانی‌ها یکی از این لانچرها را به ما فروختند و ما آن را به نیروهای گشت‌زن حوالی جزیره فارسی دادیم.

سردار علایی افزود: موقع اذان مغرب، آمریکایی‌ها به قایق‌های ما حمله کردند و یکی از نیروهای ما با استفاده از موشک استینگر، یک هلیکوپتر را زد که سقوط و غرق شد.

تصمیم امام برای پذیرش قطعنامه ۵۹۸ منطقی و به‌مصلحت کشور بود
نخستین فرمانده نیروی دریایی سپاه با اشاره به دلایل امام خمینی در پذیرش قطعنامه ۵۹۸ اظهار داشت: امام جنگ را تا جایی ادامه دادند که به نفع ایران بود. وقتی شرایطی پیش آمد که دیدند ادامه بی‌وقفه جنگ به نفع عراق است، نه به نفع ایران، جنگ را تمام کردند و قطعنامه ۵۹۸ را پذیرفتند.

نامه آقامحسن بسیار مؤثر بود
به آقامحسن گفتم کاش نامه را زودتر نوشته بودید
وی درباره نقش نامه آقامحسن و آقای روغنی زنجان در تصمیم امام خمینی برای پایان جنگ توضیح داد: در نامه آقامحسن آمده بود که ظرف پنج سال آینده پیروزی قابل‌توجهی به دست نخواهیم آورد. این نامه منطق داشت و واقع‌بینانه بود. من به ایشان نوشتم که کاش این نامه زودتر نوشته می‌شد. امام، فردی منطقی و واقع‌گرا بودند؛ ایشان جنگ را برای جنگ نمی‌خواستند، بلکه هدفشان پیروزی مردم و حفظ تمامیت ارضی کشور بود.

ادامه جنگ با وضع موجود یعنی تحمیل تلفات بیشتر
سردار علایی افزود: وقتی نامه به دست امام رسید و شرایط بررسی شد، مشخص شد ادامه جنگ با امکانات موجود، به معنای تحمیل تلفات و خسارات بیشتر است؛ بنابراین، تصمیم گرفتند در همان شرایط، جنگ را خاتمه دهند. این تصمیم در جهت مصلحت ملی بود.

امام دنبال ثبت حقیقت آغازگر جنگ بود
وی درباره علت اصرار امام بر ادامه جنگ قبل از پذیرش قطعنامه گفت: امام تصور می‌کردند با عملیات‌های پی‌درپی می‌توان عراق را وادار به تسلیم کرد. ما می‌خواستیم عراق و دنیا بپذیرند که آغازگر جنگ صدام حسین و حزب بعث است، اما عراق حاضر نبود مسئولیت را بپذیرد و دنیا هم مواضع دوگانه داشت. امام می‌خواست این واقعیت در تاریخ ثبت شود.

سردار علایی تأکید کرد: پیروزی‌های بعد از قطعنامه هم خوب بود، اما مداومت آن مهم بود. موازنه قوا به نفع عراق تغییر کرده بود و آن‌ها از حمایت بین‌المللی برخوردار بودند. اگر می‌خواستیم وارد خاک عراق شویم، باید هدف و محدوده روشن و قابل‌تحقق تعیین می‌کردیم.

وی افزود: فرماندهان می‌گفتند هرچه امام بگوید، عمل می‌کنیم. امام در اتخاذ تصمیم خاتمه جنگ بسیار منطقی عمل کردند. ابزارهای سیاسی را هم به‌کار بردند تا صلح و آرامش در کشور برقرار شود.

جام زهر؛ تلخی تصمیم پذیرفته شده
سردار علایی در پاسخ به این سوال که امام چرا بعد از پذیرش قطعنامه از عبارت نوشیدن جام زهر استفاده کردند، بیان کرد: امام ناراحت بودند چون تصور می‌کردند پیروزی‌های نظامی می‌تواند جنگ را خاتمه دهد، اما مجبور شدیم از راه دیگری جنگ را تمام کنیم. آقای هاشمی نقل می‌کنند که بعد از مشاهده نتایج مثبت قطعنامه، آن تلخی به شیرینی تبدیل شد.

پشتیبانی از جبهه با ظرفیت کشور هم‌خوانی داشت
وی درباره انتقادها از کاهش پشتیبانی گفت: انتظارات ما با ظرفیت واقعی کشور هم‌خوانی نداشت. عراق میراژ اف-۱۲۰۰، رادارهای پیشرفته و پشتیبانی بین‌المللی داشت. کشور قادر نبود هزاران تانک یا صدها هواپیمای پیشرفته تهیه کند. با این حال، نصف بودجه کشور به جنگ اختصاص یافت و وزارتخانه‌ها امکانات خود را در اختیار جبهه‌ها گذاشتند.

کوتاهی عمدی در کار نبوده است
سردار علایی افزود: برخی می‌گفتند امکانات ارتش به خوبی به کار گرفته نمی‌شود، اما ساختار ارتش اجازه تغییر ساده این مسئله را نمی‌داد. حتی با پشتیبانی حداکثری، اگر موازنه قوا به نفع دشمن بود، نمی‌شد پیشروی کامل داشت. در عملیات کربلای ۴، بزرگ‌ترین بسیج نیروی انسانی صورت گرفت اما پیشروی کامل حاصل نشد؛ نشان می‌دهد داشتن امکانات زیاد به‌تنهایی پیروزی نمی‌آورد.

توجه سپاه به مسائل سیاسی به معنای غفلت از جنگ نبود
وی درباره شبهه ورود بخشی از سپاه به مسائل سیاسی در اواخر جنگ و عدم تمرکز بر جبهه‌ها گفت: توجه سپاه به مسائل سیاسی به معنای غفلت از جنگ نبود. نیروهای اصلی همه درگیر میدان جنگ بودند و کارشان جنگیدن بود. البته برای تأمین بودجه و پشتیبانی، سپاه نیاز داشت با مجلس و دولت تعامل داشته باشد.

به گزارش جماران، متن کامل این برنامه در پی می آید:

بسم‌الله الرحمن الرحیم و صلی‌الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین. خیلی خوش آمدید به برنامه «حضور» در حسینیه جماران. در ایام هفته دفاع مقدس هستیم که البته رو به پایان است. در این برنامه یکی از سرداران عرصه دفاع مقدس را دعوت کرده‌ایم؛ نخستین فرمانده نیروی دریایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که از سال ۱۳۵۸ به سپاه پاسداران پیوست و فرماندهی بسیج و سپاه آذربایجان شرقی و غربی را در کارنامه دارد. همچنین در عملیات‌های مختلف در دوران هشت سال دفاع مقدس حضور داشته و طراحی‌های ویژه‌ای برای آغاز حرکت نیروی دریایی سپاه به‌ویژه در زمینه قایق‌های تندرو از زمان فرماندهی ایشان شکل گرفت. از دوستان نزدیک شهید سردار سپهبد سلامی است و گفتنی‌های فراوانی هم از دوران جنگ و هم از دفاع ۱۲ روزه در برابر صهیونیست‌ها و آمریکایی‌ها دارد. فکر می‌کنم در این برنامه نکات بسیاری مطرح خواهد شد. با ما همراه باشید در حسینیه جماران.

همان‌طور که در آغاز برنامه اشاره کردم، در آخرین روزهای هفته دفاع مقدس در خدمت یکی از یادگاران آن دوران هستیم؛ کسی که هنوز هم دیدگاه‌ها و نظراتش مورد توجه جامعه قرار دارد. جناب آقای دکتر حسین علایی یا همان سردار حسین علایی عزیز که بخشی از سوابق ایشان را در ابتدا عرض کردم.

سردار سلام عرض می‌کنم. خیلی خوش آمدید.

سردار علایی: خدمت جنابعالی و همه کسانی که این برنامه را می‌بینند یا می‌شنوند سلام عرض می‌کنم.

ان‌شاءالله خداوند حفظتان کند و ممنون از وقتی که گذاشتید.

سردار علایی: خواهش می‌کنم.

اجازه دهید از نقطه آغاز شروع کنیم؛ اینکه سردار حسین علایی از کجا با امام آشنا شد؟

سردار علایی: بسم‌الله الرحمن الرحیم. من پدرم روحانی بودند و ما از کودکی، قبل از آنکه به دبستان بروم، منزل‌مان در همسایگی امام در «یخچال قاضی» قم قرار داشت. بنابراین از همان زمانی که چشم به دنیا باز کردم، نه تنها با امام آشنا بودیم، بلکه قبل از تبعید امام هم به منزل ایشان رفت‌وآمد می‌کردیم. من در حیاط منزل امام در قم، در کودکی پشت سر ایشان نماز خوانده‌ام.

یعنی پدرتان روحانی شناخته‌شده‌ای در آن دوران بودند یا از شاگردان امام بودند؟

سردار علایی: پدرم از شاگردان حوزه بود و در درس مراجع مختلف شرکت می‌کرد، از جمله در درس حضرت امام که در مسجد سلماسی ـ نزدیک منزل ما ـ برگزار می‌شد. امام بعد از طلوع آفتاب آنجا تدریس می‌کردند و پدرم به درس ایشان می‌رفت. بعضی وقت‌ها صبح‌ها بعد از نماز مرا هم با خودش می‌برد و من در کودکی در جلسات درس امام شرکت می‌کردم. البته غیر از امام، پدرم در درس آیات عظام گلپایگانی و آیت‌الله العظمی اراکی هم حاضر می‌شد. بنابراین من در کودکی در جلسات درس بسیاری از علما کنار پدرم حضور داشتم.

گفتگو حضور با سردار حسین علائی

در همان عالم کودکی، چه جاذبه‌ای امام برایتان داشت که شما را به این مسیر کشاند؟

سردار علایی: بعد از فوت آیت‌الله‌العظمی بروجردی، یکی از اساتید بزرگ حوزه علمیه، علما و روحانیونی که مخالف رژیم شاهنشاهی بودند، گرد امام جمع شدند. از همان زمان امام به‌عنوان مرجع تقلید مخالف حکومت شاه معرفی شد. در فضای کودکی برای ما دیدن همه علما جاذبه داشت، اما امام ویژگی خاصی داشت؛ چرا که امام به عنوان مرجع تقلیدی که مخالف ساختار حکومت شاهنشاهی است و در زمان رضاشاه علیه آن دستگاه کتاب «کشف الاسرار» را نوشته بود و این مسئله برای کسانی که به این حوزه علاقه‌مند بودند، از جمله پدرم و تعدادی از هم مباحثه‌ای‌ها جاذبه داشت. آنها به بیت امام رفت و آمد می‌کردند و من قبل از اینکه امام تبعید شود، با پدرم به منزل ایشان می‌رفتم و پس از تبعید نیز این ارتباط ادامه یافت، هرچند مدتی در منزل امام بسته بود و پاسبان‌ها اجازه رفت‌وآمد نمی‌دادند. آنچه برای ما و روحانیون قم اهمیت داشت این بود که امام، مرجع تقلیدی بود که آشکارا با نظام شاهنشاهی حاکم بر ایران با دیدگاه اسلامی مخالفت می‌کرد.

یعنی همین ایستادگی مقابل یک حکومت قلدر، برای نوجوانان آن زمان جاذبه ایجاد می‌کرد؟

سردار علایی: بله. قلدر با تمام معنا. یعنی هم زور می‎گفت و هم زور داشت.

یعنی اینکه اشاره می‌کنید که ایستادگی امام در برابر یک حکومت قلدری که زور داشت و زور می‌گفت برای جوان‌های آن موقع هم جاذبه ایجاد می‌کرد و شاید این بیشترین جاذبه را ایجاد می‌کرد. به جز جاذبه معنوی امام. درست است؟

امام برای ما هم مرجع تقلید بود و هم از علمایی بود که مخالف وضع موجود بود و علیه حکومت اقدام می‌کرد، دوست داشتیم. این جذابیت بزرگی داشت. البته این احساس در میان عموم مردم به‌تدریج شکل گرفت، اما ما چون از کودکی در معرض نفس امام بودیم، زودتر تحت تأثیر قرار گرفتیم. مثلاً یادم هست قبل از قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، امام در خانه خود سخنرانی و مراسم روضه برگزار می‌کردند. جمعیت زیادی می‌آمد و حتی کوچه‌ کناری خانه را سایه‌بان می‌زدند و مردم می‌ایستادند برای روضه. جلوی منزل امام هم یک باغ انار وجود داشت که پدرم از آن باغ، انار می‌خرید.

آنجا که الان میدان شده؟

سردار علایی: بله. آنجا باغ بود و به آن باغ‌قلعه می‌گفتند. ما همیشه انار را از آنجا می‌خریدیم. چون هم ارزان‌تر بود و هم باغ‌داران انارهای ترک‌خورده را ارزان‌تر می‌دادند و پدرم باید آن موقع، ارزان‌ترین را می‌خرید. امام که مراسم روضه داشتند و بعضی وقت‌ها اعلام می‌‎شد خودشان می‌خواهند صحبت کنند، غیر از حیاط منزل امام، آن کوچه هم پراز جمعیت می‌شد. این خیلی جاذبه داشت. بسیاری از اقوام ما که در قم زندگی می‌کردند، وقتی که امام برنامه سخنرانی داشت، به منزل ایشان می‌آمدند. این برای همه کسانی که مذهبی بودند و دیندار بودند و دینداری را در مقابله با طاغوت تعریف می‌کردند، جذاب بود.

چقدر از علمای قم و مراجع به‌نام، این مسیر را قبول داشتند و با امام همراهی می‌کردند؟

سردار علایی: برداشت ما این بود که همه مراجع با هم هستند. برخی تقیه می‌کنند و برخی تقیه نمی‌کنند. از جمله مراجعی که می‌گفت تقیه حرام است، امام بود. ایشان می‌گفت باید مخالفت خودتان را با نظام طاغوت علنی کنید و بگویید. بلکه با همه نظام طاغوت، نه با بعضی از اقدامات نظام طاغوت. علما در آن زمان با برخی از اقدامات نظام طاغوت به صورت علنی مخالفت می‌کردند ولی در مجموع مانند امام میدان‌دار نبودند. ولی تا جایی که در خاطر ما هست، همه از مسیر امام حمایت می‌کردند.

مثلاً وقتی امام بعد از ۱۵ خرداد دستگیر شد، علما وارد میدان شدند و در همان زمان بیانیه دادند و از مرجعیت امام حمایت کردند. این مسئله بسیار مهم و جالب بود. اما تفاوت امام با دیگر مراجع این بود که آنان بیشتر شأن مرجعیت را در حد تدریس، بحث، مباحثه، درس خارج و مراجعات مردم رعایت می‌کردند، در حالی که امام برخلاف بسیاری از مراجع، منبر می‌رفت، سخنرانی می‌کرد و با عموم مردم ارتباط برقرار می‌کرد. در آن زمان، مراجع بسیار کمی بودند که برای مردم سخنرانی کنند. حتی آیت‌الله‌العظمی بروجردی، که مرجع اعلا بودند و توانستند در دوران طاغوت به جامعه شیعه انسجام بدهند و جایگاهی یافتند که نظام شاهنشاهی هم به ظاهر مراعات حال ایشان را می‌کرد، چنین کاری نمی‌کردند. من از پدرم یا دیگران نشنیدم که آیت‌الله بروجردی درباره مسائل غیرعلمایی یا اجتماعی بیایند و برای مردم سخنرانی کنند. حتی در مسجد اعظم ـ که خود ایشان ساخته بودند ـ سخنرانی عمومی برای مردم نداشتند. مردم با ایشان ارتباط داشتند، اما به شکل دیدار در منزل یا مراجعات فردی، نه به‌صورت سخنرانی و گفت‌وگوی عمومی.

به یاد ندارم تا سال ۱۳۵۶، که بعضی مراجع سخنرانی‌هایی انجام دادند، پیش از آن مراجع چنین رویه‌ای داشته باشند. اما امام از همان ابتدا در مورد مسائل مختلف به میان مردم می‌آمد، آن‌ها را مطرح می‌کرد و خطاب به مردم سخن می‌گفت. مثلاً وقتی ماجرای «کاپیتولاسیون» و مصونیت مستشاران خارجی پیش آمد، امام بر منبر رفت و در مسجد اعظم برای مردم سخنرانی کرد و این موضوع را با صراحت بیان نمود. این یکی از ویژگی‌های بارز امام بود. ویژگی دوم امام این بود که در برابر مسائل کشور و حاکمیت طاغوت بی‌تفاوت نبود. اگر اتفاقی می‌افتاد، تنها به سخنرانی اکتفا نمی‌کرد، بلکه اعلامیه صادر می‌کرد و به‌صورت مکتوب خطاب به مردم سخن می‌گفت. این برای کسانی که دوست داشتند وضعیت تغییر کند، اتفاق بسیار بدیعی بود.

چون در میان مراجع پیشین چنین حالتی دیده نمی‌شد. حداکثر گاهی یک فتوا صادر می‌شد، نه اینکه یک جریان عمومی شکل بگیرد. مثلاً میرزای شیرازی درباره تنباکو فتوایی صادر کرد یا در دوره قاجار برخی علما درباره بعضی مسائل نظری می‌دادند و چیزی را مطرح می‌کردند. اما اینکه رودررو با مردم سخن بگویند، با آن‌ها صحبت کنند و نه فقط به مراجعات مردم پاسخ بدهند، بلکه با زبانی که عموم مردم می‌فهمیدند مسائل را بیان کنند، در آن زمان اتفاقی بدیع بود؛ و این ویژگی خاص امام بود.

خود من، چون همراه پدرم به جاهای مختلف می‌رفتم، به منازل همه مراجع و علمای بزرگ سر می‌زدم. به منزل آیت‌الله‌العظمی گلپایگانی می‌رفتم، مرتب به منزل آیت‌الله نجفی مرعشی می‌رفتم، در نماز آیت‌الله نجفی مرعشی در صحن بزرگ حرم حضرت معصومه (س) شرکت می‌کردم، به مدرسه فیضیه می‌رفتم پیش از آنکه در سال ۵۴ بسته شود، و به خانه آیت‌الله شریعتمداری نیز سر می‌زدم. همچنین به جاهای مختلف و از جمله منزل علامه طباطبایی می‌رفتم. گرچه کودک بودم، اما رفت‌وآمد و مراوده با همه این بزرگان داشتم و در اتاقی که علامه طباطبایی حضور داشت، می‌نشستم. پدرم می‌گفت علامه طباطبایی شخصیت بزرگی است، چون هم فیلسوف است و هم تفسیری بر قرآن می‌نویسد به نام المیزان، که تفسیر قرآن به قرآن است. آن زمان فقط جلد اولش به عربی چاپ شده بود. بعدها جلدهای دیگر منتشر شد و به فارسی هم ترجمه شد. چون پدرم بسیار از ایشان تعریف می‌کرد و می‌گفت ایشان علامه است یعنی فردی که خیلی چیز می‌داند، من هم علاقه‌مند بودم و حتی گاهی به‌تنهایی به منزل علامه می‌رفتم. آن زمان مثل حالا نبود که نگهبان و مانعی باشد؛ هرکس می‌خواست به دیدار علما می‌رفت و هیچ‌کس نمی‌پرسید چرا. من بارها کنار علامه طباطبایی نشستم، یا نزد آیت‌الله گلپایگانی رفتم، و هیچ‌کس مانع نمی‌شد.

خاطره‌ای دارم؛ می‌دانستم علامه طباطبایی هر روز برای زیارت به حرم حضرت معصومه مشرف می‌شود. یک روز وقتی ایشان از حرم بیرون آمد و به سمت منزلش حرکت کرد، در همین خیابان کنار رودخانه، جلو رفتم و از ایشان پرسیدم: «آقا! روح چیه؟» ایشان پاسخ داد: «خداوند می‌فرماید قل الروح من امر ربی؛ روح امر خداست.» من آن زمان معنایش را درک نکردم، اما این نشان‌دهنده سادگی و صمیمیت ارتباط با علما بود. خانه امام خمینی هم همین‌طور بود؛ هرکسی می‌توانست برود. اما تفاوتی که منزل امام با دیگر علما داشت، این بود که همیشه شلوغ بود و جمعیت زیادی در رفت‌وآمد بودند. خود من بارها در حیاط منزل امام دیدم که ایشان در آستانه درگاه می‌نشستند و مردم دستشان را می‌بوسیدند.

خوش به حالتان، چه خاطرات زیبایی! آیا آن زمان فکر می‌کردید این نهضتی که امام آغاز کرده، روزی به پیروزی برسد؟

سردار علایی: از همان ابتدا تصورمان این بود که امام حتماً پیروز می‌شود و موفق خواهد شد. نمی‌دانم چرا، ولی در دل ما چنین باوری بود، حتی وقتی دیگران می‌گفتند شدنی نیست. به نظر من دو علت داشت. اول اینکه حرکات امام برای رسیدن به قدرت نبود، بلکه برای خدا بود. ایشان همیشه این آیه را می‌خواندند: قل انما اعظکم بواحدة ان تقوموا لله مثنی و فرادی؛ و همین باور را منتقل می‌کردند. مردم حس می‌کردند حرکت امام خالصانه برای خداست، برای تبیین اسلام و عمل بر اساس اسلام. چون در اسلام مخالفت با طاغوت واجب است، امام این را جا انداخت و مردم احساس کردند همان‌طور که نماز واجب است، مبارزه با طاغوت هم واجب است و ما از همان اول احساس کردیم درست است که طاغوت زور و قدرت دارد ولی این روش امام، مردم را پشت سر او در صحنه می‎آورد و اگر مردم به میدان بیایند، هیچ قدرتی قادر نیست با مردم روبرو شود.

نکته مهمش هم همین بود.

سردار علایی: بله. یعنی فرقی که حرکت امام با همه جریانات سیاسی و گروه‌ها و تشکیلات مختلف داشت، این بود که حرکت امام یک حرکت سیاسی صرف برای میل به قدرت نبود، بلکه یک حرکت دینی و یک نهضت اسلامی بود که هدفش جریان دین، دینی که بر مبنای برداشت درست از قرآن و اهل بیت باشد، بود. بنابراین با این کار با متن مردم که مذهبی بودند، ارتباط برقرار کرد و چون مرجع تقلید بود و مردم تقلید را واجب می‌دانستند، وقتی امام را به عنوان مرجع تقلید انتخاب کردند، دیدگاه‌های سیاسی امام را هم انتخاب می‌کردند. بنابراین یکی از دلایل موفقیت امام این بود که خالصا و مخلصا لوجه‌لله یعنی برای خدا وارد میدان شد. دوم اینکه امام مسیرش را با معادلات سیاسی تنظیم نمی‌کرد. برایش مهم نبود چه کسی حمایت کند یا نکند، می‌گفت این راهی است که می‌روم. با همه گفت‌وگو می‌کرد، اما مسیر خود را ادامه می‌داد. همین باعث شد گروه‌های مختلف به او بپیوندند.

پس می‌توان گفت انقلاب اسلامی و رهبری امام را نمی‌شود با معادلات صرفاً سیاسی سنجید؟

سردار علایی: دقیقاً. تفاوت بزرگ امام با بسیاری از گروه‌ها در همین بود. امام از ابتدا با خشونت، حرکت‌های مسلحانه و اقدامات خشن مخالف بود. دیگر اینکه ایشان می‌گفت باید کارها علنی انجام شود، نه در خفا و با کار مخفی مخالف بود. رژیم شاه هم می‌دانست که ایشان همه کارهایش علنی است و مثل گروه‌ها نبود که بگویند ما در مقابل رژیمی هستیم که ساواک و تشکیلات دارد و نباید بفهمد ما داریم چکار می‌کنیم. امام می‌گفت نه، ما می‌خواهیم بفهمند که چکار می‌کنیم. می‌فرمود اگر مردم تغییر کنند، جامعه تغییر خواهد کرد و در نهایت نظام سیاسی ناچار به تغییر می‌شود. به همین خاطر همواره این آیه را تکرار می‌کرد که ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم. یعنی این تغییر افکار عمومی باعث می‎شود که نظام طاغوت کنار برود. به همین دلیل امام هیچ موقع با هیچ جریان مسلحانه‌ای موافق نبود و با زور هم مخالف بود.

به یاد دارم زمانی که دانشجو بودم، در دانشگاه فنی تبریز، در روز ۱۶ آذر اعتصاب می‌شد. برخی دانشجویان برای اعتراض مثلاً شیشه‌ای را می‌شکستند یا وسایل سلف‌سرویس را برمی‌داشتند و استفاده شخصی می‌کردند. چون ما معتقد بودیم باید طبق نظر مرجع تقلید عمل کنیم، به قم رفتم تا نظر امام را بدانم. پدرم مرا نزد آیت‌الله پسندیده (برادر امام) برد. ایشان زیر کرسی نشسته بودند. این مربوط به سال ۵۴ یا ۵۵ می‌شود. از ایشان پرسیدم نظر امام درباره این کارها چیست؟ ایشان گفت: «امام معتقدند دولت مالک است و اموال دانشگاه اموال عمومی است. شما حق ندارید خسارت بزنید یا وسایل عمومی را بردارید.» جالب اینکه نظر آیت‌الله‌العظمی گلپایگانی متفاوت بود؛ پدرم رفاقت زیادی با ایشان داشت و از نظرات ایشان آگاهی داشت. از پدرم پرسیدم نظر آیت‌الله گلپایگانی چیست؟ گفت ایشان دولت را مالک نمی‌داند.

یعنی نظرشان با امام تفاوت داشت.

سردار علایی: امام با وجود آنکه نظام شاهنشاهی را قبول نداشت و خواهان تغییر آن بود، اجازه نمی‌داد با روش‌هایی مثل تخریب یا دزدی کوچک‌ترین اموال عمومی مخالفت خود را نشان بدهیم. حتی در حد شکستن یک شیشه. چپ‌ها که حالا امروز به آن‌ها می‌گوییم چپ‌، آن زمان مذهبی و غیرمذهبی بودند. در میان غیرمذهبی‌ها هم، بعضی‌ها مخالف بودند؛ همان‌هایی که آن زمان به آن‌ها می‌گفتیم «چپی» یا «کمونیست». این‌ها گاهی کارهایی از این دست انجام می‌دادند. بعضی از بچه‌های مذهبی هم که تحت تأثیر آن‌ها بودند، دست به چنین اقداماتی می‌زدند و فکر می‌کردند درست است. من وقتی به دانشگاه رفتم به بچه‌های مذهبی گفتم امام اجازه نمی‌دهد و بنابراین ما در اعتراضمان دست به این‌گونه کارها نمی‌زنیم.

گروهک منافقین یا همان مجاهدین سابق هم بودند؟

سردار علایی: آنها در آن مقطع اصلاً مطرح نبودند.

منظورم این است که نظریات امام را قبول نداشتند؟

سردار علایی: جریان‌هایی که بعدها در سال‌های پایانی انقلاب ناگهان به‌صورت علنی ظاهر شدند، آن زمان به‌خاطر سرکوب نظام شاهنشاهی در دانشگاه‌ها چندان بروز و ظهور علنی و اسمی نداشتند. آن‌ها غالباً مخفی بودند و خیلی کم بودند کسانی که آن‌ها را می‌شناختند. مثلاً خدا رحمتش کند، یکی از دوستان ما آقای دکتر سیدمهدی موسوی که اخیراً درگذشت، دانشجوی داروسازی بود. یک روز که من به سلف دانشگاه رفتم، گفت: «فلانی، می‌دانی چه شده؟» من گفتم: «نه.» گفت: «این مجاهدین خلق تغییر ایدئولوژی داده‌اند.» ما اصلاً اطلاع نداشتیم قضیه چیست؛ نامشان را شنیده بودیم اما معنی و محتوا را نمی‌دانستیم. او گفت: «عده‌ای از آن‌ها رفته‌اند و اعلام کرده‌اند که ما دیگر مذهبی نیستیم، مارکسیست شدیم.» این گروه بسیار اندک بودند، اما آن افرادی که مسائل را دنبال می‌کردند، آن‌ها را می‌شناختند.

و گذر زمان هم نشان داد که اینها طرفداران پروپاقرصی نداشتند. اما از این مرحله با پیروزی انقلاب گذر کردیم و وارد مرحله‌ای شدیم که دفاع مقدس هشت ساله شد و بسیاری معتقدند و گفته‌اند که این دفاع مقدس صرفاً جنگ ایران و عراق نبود؛ بلکه جنگ ایران با «کل دنیا» بود..

سردار علایی: جنگ ایران نه با عراق بود و نه با کل دنیا بلکه جنگ آنها با ما بود.

بله. در این دفاع مقدس رهبری امام را چطور دیدید؟ آیا اصول امام ثابت ماند یا تغییراتی رخ داد؟

سردار علایی: امام که اصولش ثابت بود، چون مبتنی بر اسلام بود. امام دفاع را بر همه واجب می‌دانست. وقتی جنگ رخ داد، امام بزرگ‌ترین خدمتی که به ایران کرد این بود که در مقابل تهاجم صدام، اعلام کرد دفاع بر همگان واجب است؛ یعنی دفاع در انحصار نیروهای مسلح نیست. آن زمان ارتش بود و سپاه هنوز ساختار و توان کافی نداشت، و بعد اینکه امام به مردم گفت نترسید؛ یک دیوانه‌ای (صدام) آمده و سنگی انداخته و ما او را از خاک خود بیرون می‌کنیم. ایشان به مردم آرامش و اطمینان داد که «اگر این جنگ بیست سال هم طول بکشد، ما می‌ایستیم.» به طرف مقابل پیام داد که خیال نکند زمان بگذرد و ما کوتاه بیاییم؛ ما اجازه نمی‌دهیم تمامیت ارضی ایران از بین برود.

امام با این موضع، از درون ملت ایران قدرت ساخت. ما در زمان شاه هم ابزار یا قدرتی رسمی نداشتیم، اما مردم ایران با دستان خالی بزرگ‌ترین مخالفت‌شان را علیه نظام شاهنشاهی به‌وجود آوردند؛ و در برابر ارتش بعث عراق و حمایت‌های خارجی که علیه ما به کار گرفته شد، باز هم ایستادگی کردیم. این، به نظر من، بزرگ‌ترین استراتژی امام بود؛ استراتژی‌ای که موفق شد. اگر امام آن استراتژی ایستادگی و بیرون راندن دشمن را انتخاب نمی‌کرد و از طرفی به قدرت‌سازی درونی بر پایه ظرفیت‌های مردم ایران اعتماد نداشت، ما مردم دچار چه سرنوشتی می‌شدیم؟ چون ببینید، انقلاب که پیروز شد مدتی گذشت، اما هنوز اوضاع کشور سر و سامان نگرفته بود؛ نه حکومت متمرکزی شکل گرفته بود و نه آمادگی برای مقابله با یک تهاجم نظامی گسترده وجود داشت. از همان روزهای اول، مسائل داخلی شروع شد. همین حزب بعث عراق، حزب دموکرات کردستان ایران را در داخل کشور مسلح کرد و آنان در کردستان به جنگیدن پرداختند. همچنین در خوزستان، گروه خلق عرب را مسلح کردند و به آنها کلاشینکف دادند.

ما همان کلاشینکف‌هایی را که به دست آوردیم، درواقع اولین سلاح‌های سپاه بود؛ سپاه نخستین کلاشینکف‌هایش را از همین سلاح‌هایی گرفت که عراق در اختیار خلق عرب و حزب دموکرات گذاشته بود. تازه آن موقع فهمیدیم این سلاح چیست. پیش‌تر سلاح‌هایی را در داخل ایران دیده بودیم، اما تجربه و شناخت کافی نداشتیم. ژ۳ دیده بودیم، اما کلاشینکف را ندیده بودیم. وقتی به دست ما افتاد، فهمیدیم که سلاح روسی است. همان‌جا با کلاشینکف آشنا شدیم و دیدیم که خوش‌دست‌تر از ژ۳ است. برای آدم‌ها با هر شرایط جسمانی، به‌کارگیری کلاشینکف راحت‌تر بود؛ هرچند قدرت ژ۳ بیشتر بود، اما کلاشینکف خوش‌دست‌تر بود. در آن مقطع، چنین درگیری‌هایی در کشور به‌وجود آمد. در آذربایجان، ماجرای «خلق مسلمان» شکل گرفت، در برخی جاهای دیگر مثل جریان گنبد هم جریان‌هایی شروع شد. یعنی ما با این مسائل روبه‌رو بودیم.

سپاه هم که تازه تشکیل شده بود.

سردار علایی: مردم عادی بیشتر کمیته تشکیل می‌دادند، اما سپاه را عمدتاً دانشجوها و گروه‌های جوان انقلابی و روشنفکر درست کردند.

شما دانشکده فنی بودید. چطور وارد سپاه شدید؟

سردار علایی: ما سپاه را درست کردیم. آن زمان به این صورت نبود که یک سپاه مرکزی باشد و بعد بقیه را سازماندهی کند. هر گروهی در هر شهر، برای خودش سپاه تشکیل می‌داد. بعدها که مرکزیت سپاه ایجاد و تقویت شد، همه این گروه‌ها به مرکزیت وصل شدند. یعنی ما سپاه را خودمان ایجاد کردیم، تشکیلات ساختیم و بچه‌ها هر کسی را که به نظرشان مناسب‌تر بود، به‌عنوان فرمانده انتخاب می‌کردند. آن زمان همه‌چیز شورایی بود؛ شورای فرماندهی داشتیم، نه اینکه یک نفر فرمانده باشد و بقیه معاونش. در هر سپاه حداقل پنج نفر شورا بودند. از میان شورا، یک نفر را به‌عنوان فرمانده انتخاب می‌کردند.

بعدها همه این مجموعه‌ها به مرکز وصل شدند. حتی در بعضی جاها چند سپاه تشکیل شده بود. نهضت آزادی هم سپاه درست کرد. مثلاً در تبریز که ما بودیم، آقای یکتا سپاه را درست کرده بود. تهران هم چند سپاه داشت: یکی را دکتر یزدی از طرف دولت موقت و نهضت آزادی تشکیل داده بود، یکی را شهید محمد منتظری راه انداخته بود، و یکی دو سپاه دیگر هم بودند. به‌تدریج، با تأکید امام، همه اینها جمع و جور و در قالب یک سپاه واحد ادغام شدند.

آقای علایی، آن موقع که امام با رهبری و سخنانشان در همان ابتدای جنگ، آرامشی را به جامعه القا کردند و اطمینانی به مردم دادند، شما جوانان ۲۳-۲۴ ساله چه حسی داشتید؟ آیا به معنای واقعی، صحبت‌های امام را باور داشتید؟

سردار علایی: اصلا ما امام را فقط به‌عنوان یک شخصیت سیاسی که حرفی می‌زند و ما هم می‌توانیم نقد یا تحلیل کنیم، نگاه نمی‌کردیم. بلکه ما امام را دوست داشتیم. این علاقه در طول زمان ایجاد شده بود. هر حرفی که می‌زد، باور می‌کردیم. وقتی امید و اطمینان می‌داد نسبت به آینده، برای ما قطعی بود. وقتی می‌گفت «پیروزید»، ما یقین داشتیم پیروز می‌شویم.

بعد از آغاز جنگ، اولین جایی که رفتید کجا بود؟

سردار علایی: من آن زمان فرمانده سپاه آذربایجان شرقی بودم. پیش از آغاز رسمی جنگ، در همان‌جا «بسیج مستضعفان» هم تشکیل شده بود. آقای مجد –که یک روحانی بود و بنی‌صدر او را انتخاب کرده بود– فرمانده بسیج مستضعفان بود، اما آن بسیج هنوز به سپاه وصل نشده بود. در آذربایجان شرقی، آقای موسوی تبریزی دادستان انقلاب بود. او به من گفت شما بیایید. خودش فرمانده بسیج بود. همچنین شهید توانا –که بعدها در سوسنگرد شهید شد– به من گفتند شما بیایید و مسئولیت بسیج را بپذیرید. من هم رفتم و بسیج مستضعفان را در آنجا فعال کردیم. بنابراین، وقتی جنگ شروع شد، من هم فرمانده سپاه آذربایجان شرقی بودم و هم فرمانده آن بسیج اولیه. حتی قبل از جنگ، یک برنامه هم گذاشته بودیم برای بازگشایی دانشگاه تبریز؛ چند نفر از علما را برای سخنرانی دعوت کرده بودیم، مثل مرحوم آیت‌الله مشکینی و مرحوم آیت‌الله حسین نوری همدانی که الان از مراجع تقلید هستند، آقای مهندس میرحسین موسوی که آن زمان سردبیر روزنامه جمهوری اسلامی بود و چند نفر دیگر را به دانشگاه دعوت کرده بودیم و برایشان برنامه داشتیم. هیچ تصوری هم از جنگ نداشتیم، اصلاً. با اینکه درگیر مسائل کشور بودیم، اما هیچ‌کس هم به ما هشداری نداده بود که ممکن است جنگی رخ دهد؛ نه، هیچ خبری نبود.

به همین خاطر، روزی که جنگ شروع شد ـ ۳۱ شهریور ۵۹ ـ من همراه دوستم آقای قیامتی با یک ماشین ژیان رفتیم فرودگاه تبریز، چون قرار بود آقای مهندس موسوی از تهران بیاید و فردا در دانشگاه تبریز سخنرانی کند. ما رفتیم که او را بیاوریم. حدود قبل از ساعت ۲ بعدازظهر رسیدیم و جلوی فرودگاه ایستادیم. ماشین را جایی پارک کردیم تا نزدیک ساعت ۲ شود، هواپیما بنشیند و ما برویم سراغش. یک‌دفعه در همان حال که ایستاده بودیم، دیدم دو هواپیمای مشکی در ارتفاع پایین از سمت جنوب‌غربی، یعنی مرز عراق، به طرف ما می‌آیند. به دوستم گفتم: این‌ها چی هستند؟ ما همچین هواپیماهایی نداریم. همین‌طور که داشتیم صحبت می‌کردیم، هواپیماها از بالای سر ما رد شدند و رفتند روی باند فرودگاه. دو بمب با چتر انداختند. ما چترها را دیدیم، ولی اصلاً نمی‌دانستیم این‌ها بمب هستند.

آن‌ها بمب انداختند، اما ما متوجه نشدیم چه اتفاقی افتاده است؛ عادی نگاه می‌کردیم. یک‌مرتبه دیدم دو هواپیمای دیگر هم آمدند. به دوستم گفتم: باز هم دو تای دیگر آمدند! رفتند سمت باند پایگاه پنجم شکاری نیروی هوایی و آنجا را زدند. گفتم: چی شد؟ ول کردیم و گفتیم برویم داخل ببینیم چه خبر است. رفتیم داخل ترمینال، دیدیم همه در حال فرارند. درِ ترمینال به سمت باند باز بود، کسی هم کسی را کنترل نمی‌کرد؛ نه پاسبانی، نه پلیسی. گفتیم برویم روی باند ببینیم چه اتفاقی افتاده. رفتیم روی باند و دیدیم یک هواپیما از مشهد نشسته بود ـ فکر کنم بوئینگ بود یا ایرباس ـ که سرسره اضطراری‌اش را باز کرده بودند و مسافرها یکی یکی سر می‌خوردند و پایین می‌آمدند. دیدیم روی باند بمب خورده و گودال ایجاد شده است. هدفشان این بود که باند را از کار بیندازند تا هواپیماها نتوانند پرواز کنند و ایران زمین‌گیر شود. با همه این ماجراها، نه احساس خطر کردیم، نه ترسیدیم، نه چیزی. فقط نگاه کردیم و آمدیم داخل. بعد رفتیم یک پاسبان پیدا کردیم و پرسیدیم: چی شده؟ گفت: عراق حمله کرده! عراق حمله کرد. تازه فهمیدیم چه خبر است. وقتی هم رفتیم محل اصابت بمب‌ها را دیدیم، آن‌وقت فهمیدیم جنگ شروع شده، یعنی عراق حمله کرده است. این اولین برخورد ما با جنگ بود.

یعنی مهمان‌تان را هم فراموش کردید؟

سردار علایی: نه، بالاخره رفتیم پرس‌وجو کردیم. یکی را پیدا کردیم و پرسیدیم: آن هواپیمایی که قرار بود ساعت ۲ از تهران بیاید، چه شد؟ گفت: آقا جنگ شد. همه هواپیماها هر جا که بودند وسط راه برگشتند. آن هواپیما هم برگشت به مهرآباد. گفتیم: یعنی دیگر نمی‌آید؟ گفت: نه، برگشت. ما هم برگشتیم و دیگر ماجراهای دیگری رخ داد. عجب!

اینها همه در شرایطی بود که بنی‌صدر هم رئیس‌جمهور بود و اختلافات داخلی هم وجود داشت؛ اختلافاتی میان بنی‌صدر و حزب جمهوری اسلامی و حتی در بعضی موارد با خود امام. مدیریت امام در این مقطع چگونه بود؟

سردار علایی: امام می‌خواست اولین رئیس‌جمهوری که در ایران روی کار آمده بود، موفق باشد. به همین خاطر از بنی‌صدر حمایت می‌کرد. امام علاقه داشت که بنی‌صدر موفق بشود؛ به همین دلیل همان روزهای اولی که او رئیس‌جمهور شد، فرماندهی کل قوا را هم به او سپرد.

ظاهرا امام علاقه‌ای هم به این کار نداشت؟

سردار علایی: من نمی‌دانم در دل امام چه می‌گذشت، اما آنچه ما برداشت می‌کردیم این بود که امام می‌خواست اولین رئیس‌جمهور اسلامی ایران با موفقیت کارش را پیش ببرد. اما ما در عمل چیزهایی می‌دیدیم که برایمان سؤال‌برانگیز بود. اولین مسئله این بود که ما شهید رجایی را فردی مکتبی و طرفدار امام می‌دانستیم، ولی بنی‌صدر با شهید رجایی نمی‌ساخت. همین مسئله باعث شده بود سپاه هم دچار دوگانگی شود. گاهی از تبریز به تهران می‌آمدیم و در جلسات سپاه شرکت می‌کردیم، می‌دیدیم در آنجا هم اختلاف وجود دارد؛ یک عده به شدت طرفدار شهید رجایی بودند و مخالف بنی‌صدر و عده‌ای موافق بنی‌صدر بودند. طرفداران شهید رجایی یک‌سوی ماجرا بودند و عده‌ای دیگر می‌گفتند بنی‌صدر را امام تعیین کرده و ما باید از او حمایت کنیم. حتی سر انتخاب فرمانده سپاه هم بحث بود. آن زمان آقای دوزدوزانی فرمانده سپاه بود. بحث این بود که چون بنی‌صدر فرمانده کل قواست و باید تعیین کند و بنی‌صدر هم آمد نظرخواهی کرد و در نهایت ابوشریف را معرفی کردند.

این مسائل وجود داشت، ولی در مجموع برداشت ما این بود که امام خیلی تلاش می‌کرد بنی‌صدر به‌عنوان رئیس‌جمهور هم بماند و هم موفق شود.

حضور بنی‌صدر چه اثرات منفی در جنگ گذاشت؟

سردار علایی: مهمترین مسئله‌ای که بنی‌صدر داشت این بود که ظرفیت مردم را درک نمی‌کرد. درحالی‌که امام، تکیه به مردم را نه تنها باور داشت، بلکه آن را تجربه کرده بود، چشیده بود، حس کرده بود و به آن اطمینان کامل داشت. بنی‌صدر، شاید به این دلیل که بیشتر در خارج از کشور بود و در متن واقعیات ایران قرار نداشت، تصورات خودش را در جنگ به کار می‌برد. او اولین تصورش این بود که ارتش ما بسیار قوی و محکم است و با همین ارتش می‌تواند کار را پیش ببرد؛ نیروی داوطلبی که به‌نظر امام و به دستور امام وارد جبهه‌ها شده بودند را باور نداشت و می‌گفت این‌ها آموزش ندیده‌اند و تخصص ندارند؛ جنگ یک کار حرفه‌ای و تخصصی است و کار ارتش است. منطق او تا حدی درست بود، اما با واقعیت‌های آن روز همخوانی نداشت. اول اینکه ارتش دیگر پشتیبانی آمریکا را از دست داده بود، و دوم اینکه بسیاری از فرماندهانی که قبلاً بودند، دیگر در دسترس نبودند یا اگر بودند معلوم نبود حاضر باشند جان‌شان را برای جنگ وسط میدان بگذارند؛ چون جنگ با خود کشته شدن داشت و هر کسی به‌سادگی حاضر نبود.

یعنی بنی‌صدر عملا سپاه را قبول نداشت.

سردار علایی: نمی‌توان گفت کاملاً قبول نداشت، اما به آن پروبال نمی‌داد. من خودم در همان روزهای اول جنگ، گروهی از تبریز به اهواز اعزام کردم. ما اصلاً نمی‌دانستیم چه وضعی خواهد شد؛ مردم داوطلبانه آمدند و گفتند ما را بفرستید. گروهی کمتر از صد نفر داوطلب شدند و خواستند بروند جبهه. من آن‌ها را گردآوردم؛ یک آقایی هم در همان بسیج بود به نام حکیمی که الان نمی‌دانم کجاست، دلم می‌خواهد پیدایش کنم، همراه شهید توانا بودند؛ ما آن‌ها را هماهنگ کردیم و قرار شد با قطار به اهواز اعزام شوند. اما دیدم این‌ها نه سلاح دارند، نه لباس، نه امکانات؛ هیچ‌‌چیز. رفتم دنبال اسلحه برای آن‌ها. به ارتش مراجعه کردم و گفتم به ما اسلحه بدهید. پاسخ دادند نمی‌توانیم؛ باید از فرمانده کل قوا اجازه باشد، یعنی بنی‌صدر. آن‌ها چند قبضه ام‌یک و برنو در انبار داشتند، که برای دوره قاجار و رضاشاه بود و استفاده نمی‌کردند ولی مهماتش بود؛ گفتم اینها را بدهید. گفتند نمی‌شود. من بلند شدم و خودم به‌عنوان فرمانده سپاه آمدم تهران؛ نامه نوشتم و به اداره چهارم رفتم، همان حوالی چهارراه قصر، صحبت کردم و پیگیری کردم؛ گفتند باید گردش کار انجام شود و فرمانده کل قوا باید اجازه دهد. ما هر جا را که لازم بود رفتیم، اما در نهایت نتوانستیم چند قبضه ام‌یک بگیریم و به این‌ها تحویل دهیم.

در واقع، بنی‌صدر باور نداشت و حاضر نبود این نیروهای داوطلب را به‌عنوان یک ظرفیت قابل رشد بپذیرد و آن‌ها را تقویت کند. توجه اصلی‌اش به ارتش بود، و ارتش هم محدودیت‌های خودش را داشت. بزرگ‌ترین خطای بنی‌صدر، به‌نظر من، این بود که متوجه نشد عراق می‌خواهد با ایران وارد جنگ شود؛ در حالی که قرائن و شواهد از قبل وجود داشت و دیگران هم هشدار می‌دادند. مثلاً شهید بروجردی و بسیاری از فرماندهان سپاه، بنی‌صدر را به لب مرز برده و تذکرها را داده بودند و نشان داده بودند که آن‌ها آرایش جنگی گرفته‌اند قبل از شروع جنگ؛ اما بنی‌صدر باور نکرده بود. تحلیل او این بود که اگر قرار است جنگی رخ دهد، باید آمریکا و شوروی و دیگر قدرت‌ها وارد عمل شوند و موازنه‌ی قوا به‌هم بخورد؛ بنابراین نتیجه‌گیری‌اش این بود که آن‌ها با ما جنگ نخواهند کرد، حداکثر درگیری مرزی خواهد بود.

باور نکرده بود یا ممکن بود عامل باشد؟

سردار علایی: نه عامل نبود. او فردی بود که طرفدار امام خمینی بود و در پاریس بود، جز دانشجویان مخالف شاه بود و از این رو مردم باور کردند و به او رأی دادند و رئیس‌جمهور شد؛ اما در واقع در متن جامعه ایران زندگی نکرده بود و واقعیت‌ها را درک نمی‌کرد. به‌نظرم او منطق و فکر امام را به‌درستی دریافت نکرده بود؛ به‌ویژه در حوزه اجرایی. امام به توانایی‌های مردم بسیار ایمان داشت، اما آن‌ها این‌چنین نمی‌اندیشیدند و به همان شیوه که امام می‌خواست رفتار نمی‌کردند. امام بسیار از او حمایت می‌کرد، اما عمل او مطابق خواست امام نبود.

ما مثلاً نتوانستیم اسلحه بگیریم. بچه‌هایی که آن موقع در جبهه‌ها بودند هم همین را می‌گفتند ما به این سادگی نمی‌توانیم [اسلحه و امکانات بگیریم]. مگر اینکه افرادی با فرماندهان ارتش رابطه رفاقتی و سازمانی داشته باشند. اوایل بنی‌صدر فکر می‌کرد ارتش خیلی قدرتمند است و با یک دستور همه چیز انجام می‌شود؛ به همین خاطر چنین رفتاری از او سر می‌زد. چند دستور هم داد و ارتش عملیات‌هایی انجام داد، اما همه آن‌ها شکست خورد. مثلاً اولین عملیات در ۲۳ مهر در پل نادری که ما با ارتش انجام دادیم شکست خورد؛ لشکر ۲۱ هنوز تانک‌هایش از قطار پیاده نشده بود که بنی صدر فرمان حمله را صادر کرد و اینها هم حمله کردند و شکست خوردند. بنی صدر ۴ تا عملیات انجام داد در پنج ماهه اول جنگ تا دی‌ماه که همه شکست خورد؛ علت این بود که تجربه جنگی و دانش نظامی لازم در آن ساختار وجود نداشت و زمان لازم بود تا یاد بگیرند. بنی‌صدر گمان می‌کرد ارتش فقط دستور می‌خواهد و اگر فرمان بدهد، همه‌چیز مهیا می‌شود؛ اما واقعیت این نبود.

چطور با منافقین پیوند خورد؟

سردار علایی: حالا آن بحث دیگر است. اما می‌خواهم بگویم که همین بنی‌صدر در اواخر کار به این نتیجه رسید که باید نیروهای مردمی و داوطلب وارد شوند و اگر این‌ها نیایند، با ارتش به‌تنهایی نمی‌توان کار را پیش برد. خدا رحمتش کند، شهید داوود کریمی که آن زمان فرمانده جبهه جنوب از سوی سپاه بود، برایم تعریف می‌کرد که اوایل بنی‌صدر هرچه به او می‌گفتند، قبول نمی‌کرد؛ اما بعد متوجه شد و در عملیات نصر که لشکر ۱۶ زرهی قزوین می‎خواست عملیات کند، بنی صدر خودش با من تماس گرفت و تقاضای نیرو کرد. یعنی کم‌کم برایش جا افتاد که نیروی داوطلب با انگیزه و با تمام وجود باید در صحنه باشد؛ این‌ها موتور محرکه واحدهای زمینی هستند.

بزرگ‌ترین مشکل بنی‌صدر این بود که یک تصور غلط داشت. او فکر می‌کرد حزب جمهوری اسلامی دشمن اصلی اوست و می‌خواست آن را کنار بزند. تمام تمرکز و انرژی‌اش را معطوف درگیری با این حزب و با شهید رجایی کرد، در حالی که باید تمرکزش را روی اداره کشور و مقابله با ارتش بعث عراق می‌گذاشت. مثلاً همان روزهایی که پیش از ۳۱ شهریور رخ داد؛ یادم هست عراق در ۱۶ شهریور به میمک حمله کرد و آن مناطق را گرفت. بنی‌صدر که فرمانده کل قوا بود، به‌نظر من متوجه خطر نشد. فردای آن روز در مراسم ۱۷ شهریور رفت در میدان شهدا و سخنرانی‌اش بیشتر علیه شهید رجایی بود؛ من هنوز متن کامل آن را مرور نکرده‌ام تا ببینم آیا اصلاً اشاره‌ای به حمله عراق و تصرف ارتفاعات میمک و زین خوش کرده یا نه؛ اما قطعاً در آن سخنرانی انتظار می‌رفت مردم را به هوشیاری دعوت کند و به استان‌های مرزی هشدار دهد.

حتی قبل از جنگ هم فرصت‌هایی وجود داشت که می‌شد تدابیر اولیه اندیشید. البته شاید هم واقعا کشورداری بلد نبود. اینها که در سیستم حاکمیت و دولت نبودند و انقلاب موجب شد که اینها برگشتند و آمدند روی کار. اداره کردن کشور تجربه میخواهد. او رئیس جمهور بود و حتی مثلاً استاندارهای مرزی را احضار نکرد تا هشدارهای لازم را بدهد ، یا گمرک خرمشهر و امکانات آن جابه‌جا شود. چنین اقدامات پیشگیرانه‌ای انجام نگرفت؛ بسیاری از خودروها و امکانات در گمرک خرمشهر ماند و در همان آغاز به‌دست عراق افتاد. فقط در این حد که نیرودریایی ارتش، ناوهایش را رودخانه اروند بیرون برد. این هوشیاری بود. اما دولت به عنوان فرمانده کل قوا کارهایی که می‌توانستند انجام دهند را نکردند. مثلا لشکرهای مانوری و اصلی ما خیلی‌هایشان بعد از شروع جنگ شروع به حرکت کردند به سمت مرزها و جبهه‌ها و تا قبل از آن نیامدند. لشکر ۹۲ که برای استان خوزستان بود در منطقه مانده بود. تیپ ۳۷ زرهی شیراز را هم آورده بودند؛ اما مثلاً لشکر ۱۶ زرهی قزوین بعد از شروع جنگ دستور حرکت به جنوب گرفت، لشکر ۷۷ خراسان هم پس از آغاز جنگ راه افتاد، عمده لشکر ۲۱ حمزه نیز همین‌طور. در حالی که اگر یک ستاد قوی وجود داشت و فرمانده کل قوا نگاهش نگاه «امنیت ملی» بود و تحرکات عراق را تهدید تلقی می‌کرد، باید در دو یا سه حوزه اقدامات اساسی انجام می‌داد.

یکی حوزه نظامی بود که همین کارهایی که بعد از شروع جنگ انجام شد، باید قبل از جنگ انجام می‌گرفت. دیگری در حوزه اداری و ساختار اداری کشور بود که باید منسجم می‌شد؛ استانداران استان‌های مرزی باید هوشیار می‌شدند و ستادی تشکیل می‌شد تا آمادگی لازم را داشته باشند. بسیاری از اقداماتی که استانداران بعد از شروع جنگ انجام دادند، باید قبل از آن رویشان فکر و برنامه‌ریزی می‌شد.

در حوزه سیاست خارجی هم دستگاه دیپلماسی باید فعال می‌شد. مثلاً وزارت خارجه می‌توانست به شورای امنیت نامه بدهد و بگوید عراق، تحرکاتی دارد و به نظر می‌رسد قصد جنگ دارد و باید جلویش گرفته شود. نمی‌گویم آن‌ها حتماً اقدامی می‌کردند، چون عراق با قدرت‌های جهانی هماهنگ بود، اما حداقل دستگاه سیاست خارجی ایران باید حرکت می‌کرد.

آن موقع وزیر خارجه ابراهیم یزدی بود؟

سردار علایی: نه اصلا وزیر خارجه نداشتیم! چون دولت تغییر کرده بود و آقای رجایی نخست‌وزیر شده بود و بین او و بنی‌صدر در انتخاب وزرا اختلاف نظر وجود داشت. به همین خاطر چند وزارتخانه، از جمله وزارت امور خارجه، بی‌وزیر مانده بود. البته حتی اگر وزیر هم نبود، سرپرست وجود داشت و اگر رئیس‌جمهور توجه می‌کرد، می‌شد همان سرپرست را فعال کرد. اشکال دیگر هم ساختاری بود. طبق قانون، دولت دست نخست‌وزیر بود و رئیس‌جمهور بیشتر جنبه تشریفاتی داشت؛ اما بنی‌صدر نمی‌خواست این وضعیت را بپذیرد و می‌خواست خودش در کارهای اجرایی نقش اصلی داشته باشد. در مجموع، ساختار اداری کشور منسجم نبود و بنی‌صدر هم با وجود ادعاهای زیاد، شاید دقیقاً نمی‌دانست چه اقداماتی را باید در اولویت قرار دهد.

البته این موضوع فقط مربوط به آن زمان نیست؛ امروز هم با وجود همه تجربیات، اتفاقاتی می‌افتد که نشان می‌دهد پیش‌بینی و تدابیر کافی نشده است. نمونه‌اش همین جنگ اخیر اسرائیل با ایران بود؛ در شب اول، اسرائیل موفق شد تعدادی از فرماندهان ما را هدف قرار دهد. با وجود همه تجربه آن دوران، باز هم تصور ما از اسرائیل درست نبود. فکر نمی‌کردیم اسرائیل به منازل افراد حمله کند و فرماندهان را همراه با زن و بچه‌هایشان ترور کند. اگر چنین احتمالی جدی گرفته می‌شد، شاید تدابیری مثل پراکندگی یا حفاظت ویژه اندیشیده می‌شد. بنابراین این مسائل نه‌تنها در آن دوران بعید نبود، بلکه طبیعی بود که رخ بدهد، و امروز هم همچنان تکرار می‌شود.

بعد از اینکه بنی‌صدر به خاطر اختلافات جدی با حزب جمهوری اسلامی به حاشیه رفت، کم‌کم به منافقین نزدیک شد؟

سردار علایی: منافقین به او نزدیک شدند. اولین مسئله این بود که بنی‌صدر پس از ریاست‌جمهوری شروع کرد برای خودش تشکیلاتی درست کردن. او دفتری داشت به نام «دفتر هماهنگی رئیس‌جمهور» که در آن، افرادی را جمع کرده بود و با آن‌ها کار می‌کرد. منافقین در همین دفتر فعال شدند. آن‌ها بودند که بنی‌صدر را در مخالفتش با شهید رجایی و حزب جمهوری اسلامی تقویت و حمایت کردند. به همین خاطر، عملاً پیاده‌نظام اقدامات بنی‌صدر علیه شهید بهشتی، شهید رجایی و حزب جمهوری اسلامی، منافقین بودند. مثلاً در مراسم‌هایی که او برگزار می‌کرد مثل مراسم ۱۴ اسفند در دانشگاه تهران، منافقین فعال‌ترین نقش را داشتند و برنامه‌ریزی می‌کردند. جمعیتی که آمدند، منافقین بودند که مدیریت کردند و به سرعت وارد کار شدند. طبیعتاً چون بنی‌صدر نیروی قابل‌اعتماد و سازمان‌یافته‌ای در اختیار نداشت، آن‌ها آمدند و از او حمایت کردند؛ به نوعی او به آن‌ها اتکا کرد. البته امام مرتباً به او هشدار می‌داد که این مسیر را نرود ولی دیگر اتفاق افتاد.

و بعد از آن، مسئله رأی عدم‌کفایت در مجلس و رفتن بنی‌صدر و دیگر رهبری امام به شکل دیگری درآمد؛ چون فرماندهی کل قوا را هم بر دست گرفتند.

سردار علایی: بله، سبک رهبری امام این‌گونه بود که تا حد امکان کارهای اجرایی را واگذار کند، و در جزئیات دخالت نمی‌کرد. امام عملاً رهبری می‌کرد؛ خود را مدیر اجرایی در سطح جزئیات تعریف نمی‌کرد. شئونات ولایت فقیه و وظایفی که متوجه ایشان بود را انجام می‌داد، اما در سطح کلان هدایت می‌کرد و به جزئیات اداری و عملیات وارد نمی‌شد.

حتی در جریان جنگ نیز امام تعیین نمی‌کرد «کجا بجنگید، چگونه بجنگید، چه بکنید یا چه نکنید.» مثلاً در عملیات «فتح‌المبین» قبل از اجرا، من در قرارگاه مرکزی ستاد جنگ بودم. چند روز پیش از اینکه عملیات را آغاز کنیم، عراق حمله کرد و در جبهه شوش آرایش‌هایی که ما تنظیم کرده بودیم و معابر بازشده ما را به‌هم زد و خطوط ما را اشغال کرد. این وضع موجب شد سؤال مهمی مطرح شود: آیا هنوز می‌توانیم عملیات را انجام دهیم یا نه؟ در قرارگاه بحث‌های زیادی شد و تصمیم‌گیری دشوار شد. در نهایت قرار شد از امام سؤال کنیم.

آنجا به آقامحسن رضایی و شهید صیاد شیرازی گفتند که شما بروید و نظر امام را بگیرید. قرار شد آقامحسن برود. ارتش هم یک هواپیمای اف–۵ اختصاص داد؛ یک سرهنگ خلبان به نام حق‌شناس حاضر شد. او گفت من آقا محسن را با جت می‌برم تهران و زود برمی‌گردم. سریع هماهنگ کردند و ایشان با همان هواپیما به تهران رفت و خدمت امام رسید. آقا محسن موضوع را مطرح کرد و از امام نظر خواست. امام ظاهراً اصرار داشت اما در نهایت فرمودند استخاره نکنید؛ عقلا بررسی کنید و تصمیم بگیرید. یعنی امام حاضر نشد وارد حوزه‌ای شود که دیگران در آن تخصص و اطلاع از جزئیات داشتند.

منتظر این بودیم که امام جمله‌ای کوتاه بگوید، اما سبک امام این نبود که در جزئیات اجرایی وارد شود. او در مسائل کلان رهبری می‌کرد و در آن مقطع هم پیام کلی‌اش روشن بود. می‌گفت باید جنگید تا ارتش متجاوز را از خاک ایران بیرون کنید. این خط کلی امام بود. استراتژی را تعیین می‌کرد که چه باید بکنیم و چگونه این کار را انجام دهیم، اما جزئیات را به کسانی که در میدان بودند واگذار می‌کرد. امام تعیین نمی‌کرد که اول در خرمشهر بجنگید، یا ابتدا بستان آزاد شود، یا جاده اهواز–اندیمشک از زیر آتش دشمن خارج شود؛ این‌ها جزئیات میدانی بودند که فرماندهان و مسئولان اجرا می‌کردند.

با همین هدایت و رهبری کلان امام و تلاش‌های فرماندهان و مسئولان کشور، موفقیت‌های قابل توجهی حاصل شد. عملیات‌هایی که منجر به پیروزی شدند و فکر می‌کنم تا عملیات فاو، موفقیت‌های چشمگیری داشتیم. و بعد از آن به مشکلاتی برخوردیم. درست است؟

سردار علایی: البته جنگ فراز و فرودهای زیادی داشت. سال اول جنگ، عراق پیشرفت داشت و ما موفقیت قابل‌توجهی نداشتیم. چند ماه اول، عراق پیشروی می‌کرد، اما بعد از مدتی پیشروی متوقف شد و ایران توانست جبهه‌ها را تثبیت کند. از ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ تا ۵ مهر ۱۳۶۰، ایران پیروزی چشمگیری نداشت، جز عملیات محدودی در دارخوین به نام فرمانده کل قوا خمینی روح خدا ولی زمین آزاد نشد.

عملیاتی که سرزمین آزاد کرد، از ۵ مهر آغاز شد؛ از جمله شکست عصر آبادان. بنابراین سال اول جنگ، سال تثبیت جبهه‌ها بود؛ ارتش، سپاه و مردم توانستند جلوی پیشروی عراق را بگیرند. از سال دوم جنگ، پیروزی‌های ایران آغاز شد. ظرف ۹ ماه، ایران پیروزی‌های مداوم کسب کرد. پنج مهر، عصر آبادان شکسته شد که موفقیت بزرگی بود.

عملیات‌های فنی و مهندسی پیچیده هم انجام شد.

سردار علایی: همه عملیات‌های ما از نظر تکنیکی و تاکتیکی و از نظر هوشمندی و طراحی بسیار عالی و مطالعه شده بود. ما هیچ عملیاتی را بدون مطالعه انجام ندادیم. برخی می‌گویند شما امواج انسانی به کار گرفته‌اید اصلا اینطور نبود. واقعیت این بود که داوطلبان با انگیزه به میدان می‌آمدند و عملیات‌ها مانند یک پروژه مهندسی دقیق طراحی و اجرا می‌شد. مانند ساختن یک ساختمان؛ نقشه‌کشی کامل، اجرای دقیق و اصلاحات در حین کار.

جالب است. این اتهام را می‌زنند و می‌گویند چون تجربه جنگ نداشتند به خصوص فرماندهان جوان، بیشتر سپر انسانی درست می‎کردند. ولی از طرف دیگری فایل صوتی بیرون می‌دهند که فرماندهان با یکدیگر اختلاف نظر جدی در طراحی جنگ داشتند؛ درصورتی که اینها نشان می‌دهد که داشتند کار می‌کردند.

سردار علایی: روزهای اول جنگ، طراحی‌ها کامل نبود، اما از ماه دوم و سوم و چهارم فرماندهان سپاه یاد گرفتند و عملیات‌ها به صورت دقیق و حرفه‌ای انجام شد. سال دوم جنگ، برجسته‌ترین متخصصین نظامی را در میان فرماندهان سپاه داشتیم. همه عملیات‌ها بر اساس اصول جنگ و اطلاعات دقیق از جبهه دشمن برنامه‌ریزی شده بود. خدا رحمت کند شهید حسن باقری، برادر شهید محمد باقری که رئیس ستاد کل بود که اسرائیل در جنایاتش در جنگ ۱۲ روزه او را از مردم ایران گرفت، به همراه سردار رشید که از برجستگان قدرت ایران بود، تشکیلاتی را درست کردند و اطلاعات میدانی را از جبهه‌های جنگ جمع‌ می‌کردند. آن موقع ارتش رکن ۲ ارتش این کار را می‌کرد. بنی‌صدر هم که ارتش را خیلی قبول داشت و متکی به آن بود و فکر می‌کرد سپاهی‌ها بلد نیستند. خدا رحمت کند شهید داوود کریمی را. او تعریف می‌کرد که برای نشان دادن حرفه‌ای بودن کارمان به بنی‌صدر، گزارشی از وضعیت جبهه‌ها تنظیم کردیم. او را دعوت کردیم گلف. فرماندهان ارتش و سپاه بودند تا گزارش وضعیت جبهه‌ها را بدهند. طوری برنامه‌ریزی کردیم که ابتدا ارتش گزارش دهد. رکن ۲ ارتش گزارشش را داد. می‌گفت به بنی‌صدر گفتم حالا رکن ۲ و ربع ما می‌آید گزارش می‌دهد. حسن باقری، که آن زمان جوان و بدون ریش بود، یعنی چهره‌اش از سنش جوان‌تر بود. رفت پای تخته و اینها اول گفتند این جوان چه می‌خواهد بگوید. می‌گوید ولی وقتی شروع کرد به گزارش دادن و وضعیت جبهه و دشمن را با تسلط کامل ارائه کرد، سیستم فکری همه به هم ریخت، حتی بنی‌صدر. داوود کریمی می‎گفت وقتی گزارشش تمام شد به بنی‌صدر گفتم ببین رکن ۲، ما یک قدم جلوتر است. رکن ۲ و ربع است. چرا که ما از نظر دقت و اطلاعات جلوتر و سریعتر هستیم.

کسانی که اینها را می‌گویند، بله فرماندهان روز اول جنگ تازه‌کار بودند و نمی‌شناختند. من هم که فرمانده سپاه یک استان بودم، هواپیمای امبرائر را نمی‌شناختم اما به محض شروع جنگ، همه وارد میدان شدند، یاد گرفتند و تجربه کسب کردند. امام می‌فرمود جبهه دانشگاه است به همین دلیل بود. بچه‌های جبهه یادگیری سریعی داشتند چون انگیزه داشتند. وقتی سلاحی را پیدا می‌کردند استفاده از آن را در حد اعلا یاد می‌گرفتند. من خودم یک بار در آذربایجان غربی با لشکر ۶۴ کار می‌کردم. اوایل، یک گروهان تانک از این لشکر همراه ما بود. فرمانده گروهان، سروان سوسن‌آبادی، پذیرفت که تعدادی از بچه‌ها را آموزش تانک بدهند. بعد از مدتی از او پرسیدم کار آموزش نیروهای ما چطور است؟ گفت آموزشهایی که در دو سال می‌دهیم را اینها ظرف یک ماه یاد گرفته‌اند. گفتم چرا؟ گفت خیلی با انگیزه هستند و شبانه روزی وقت می‌گذارند برای یادگیری. نه اینکه فقط صبح چند ساعت آموزش ببینند و بعدش را تعطیل کنند، بلکه با ولع می‌خواهند یاد بگیرند. به همین دلیل، عملیات‌ها و اقدامات رزمندگان بسیار حرفه‌ای و دقیق انجام می‌شد.

داشتید می‌گفتید که در سال دوم جنگ، پیروزی‌ها آغاز شد.

سردار علایی: بله. از سال دوم موفقیت‌های ما شروع شد. از شکستن حصر آبادان در ۵ مهر و هر عملیاتی که انجام می‌شد، ما دو توان جدید به دست می‌آوردیم. یکی اینکه طول خط دفاعی کم می‌شد و ارتش و سپاه از خطوط دفاعی آزاد می‌شد تا در عملیات بعدی شرکت کنند. دوم اینکه حجم سازماندهی نیروهای سپاه بیش از سه برابر افزایش می‌یافت. در عملیات طریق‌القدس، نیروهای سپاه نسبت به قبل چند برابر شدند و موفق شدند بستان را در ۹ آذر ۱۳۶۰ آزاد کنند. حتی با پاتک‌های شدید عراق در تنگه‌ چذابه که آنجا هزار نفر شهید دادیم، اما توان رزمی ما افزایش یافت.

با این حال، عملیات فتح‌المبین را در ۲ فروردین ۱۳۶۱ انجام دادیم و نیروی ما چند برابر شد. جالب اینکه هر عملیات، بخشی از مهمات و سلاح مورد نیازش از دشمن غنیمت گرفته می‌شد و برای عملیات بعدی استفاده می‌شد. در این عملیات‌، سپاه برای اولین بار توپخانه عراق را به غنیمت گرفت و توانست توپخانه خود را تأسیس کند؛ همچنین هزار تانک و نفربر غنیمت گرفت و تمام زرهی سپاه با تجهیزات غنیمتی ارتش عراق تأمین و تأسیس شد. بعد از آن در ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۱ عملیات بیت‌المقدس آغاز شد که ۲۳–۲۴ روز طول کشید و منجر به آزادسازی خرمشهر در سوم خرداد شد. تا این دوره، پیروزی‌های پی در پی به دست آمد. بعد از آزادسازی خرمشهر، وضعیت دوباره تغییر پیدا کرد و نوسانات و فراز و فرود زیادی داشتیم.

در کنار موفقیت‌ها و فرازها، به نظر شما فرودها و نقاط ضعف چه بود؟

سردار علایی: مهمترین نقطه ضعف این بود که ارتش عراق به سرعت رشد می‌کرد و او را به شدت پشتیبانی می‌کردند و توان نظامی و پشتیبانی آن‌ها با ما قابل مقایسه نبود. نکته دوم این بود که بعد از آزادسازی خرمشهر، عراق بسیاری ضعف‌های تاکتیکی و تکنیکی خود را پوشش داد. نکته سوم اینکه عراق به تدریج برتری هوایی مطلق پیدا کرد؛ آن‌ها توانستند به تدریج در کنار نیروی هوایی شرقی که توسط شوروی تأمین می‌شد، یک نیروی هوایی غربی ایجاد کند و فرانسه برای عراق یک نیروی هوایی ایجاد کرد با هواپیماهای میراژ و حتی در سال ائل جنگ، فرانسه هواپیما با خلبان به عراق اجاره‌ داد. در خلیج فارس 5 هواپیمای سوپر اتاندارد به عراق دادند با خلبان و با تجهیزات فنی و موشک‌های اگزوسه ضد کشتی. یعنی همه امکانات را داده بودند و عراق توانست به برتری مطلق در عرصه هوایی دست پیدا کند، در حالیکه ما هیچ وقت نتوانستیم توان هوایی خود را افزایش دهیم. به این علت که آمریکا، شوروی و اروپا از عراق حمایت می‌کردند، ولی به ما حاضر نبودند حتی با پول هم چیزی را بفروشند. البته ما پولی هم نداشتیم که بخواهیم بخریم. ما می‌توانستیم تنها تجهیزات عادی تهیه کنیم، ولی عراق در همان زمان در یک خرید فقط ۲۴ فروند هواپیمای میراژ اف یک ۲۰۰۰ از فرانسه خرید و پشتیبانی شد. ما که نه از این پول‌ها داشتیم و نه امکانات مشابه.

شما اولین فرمانده نیروی دریایی سپاه شدید، فکر کنم از سال ۱۳۶۴. یعنی در اوج جنگ نفتکش‌ها مسئولیت بر عهده داشتید. وضعیت نیروی دریایی ما چگونه بود؟

سردار علایی: واقعیت این بود که عراق از ابتدا نیروی دریایی قوی نداشت. آن‌ها چند ناوچه روسی داشت که در خور عبدالله مشغول بودند، اما عملیات دریایی‌شان عمدتاً با هواپیما انجام می‌شد. یعنی همان هواپیماهایی که پیش‌تر از فرانسه دریافت کرده بودند و پشتیبانی می‌شدند؛ با ناو و ناوچه مقابله نمی‌کردند، چون اصلاً قدرت دریایی قابل‌توجهی نداشتند. علتش هم این بود که عراق ساحل کمی در خلیج فارس داشت و از ابتدا نیروی دریایی قوی نداشت و همه عملیات‌های دریایی که انجام داده، با هواپیما بوده است.

آن برهه را در حفاظت از نفت‌کش‌ها چطور گذراندید؟

سردار علایی: عراق از روز اول جنگ شروع به هدف قرار دادن کشتی‌ها کرده بود. مسیر اصلی حمل و نقل دریایی ایران، به خصوص کشتی‌های تجاری را در خور موسی به بندر امام خمینی هدف قرار می‌داد. آن زمان بندر امام خمینی بزرگ‌ترین بندر ایران با ۳۶ اسکله بود و بسیاری از واردات کشور از آنجا انجام می‌شد. کالاها پس از تخلیه، به تهران منتقل می‌شدند؛ چون راه‌آهن بندرعباس به تهران هنوز تکمیل نشده بود و بوشهر هم همین وضعیت را داشت.

عراق هر کشتی را که وارد خور موسی می‌شد، هدف قرار می‌داد؛ یا با هلیکوپتر سوپر فرولون و موشک‌های اگزوزسه (ساخت فرانسه)، یا با هواپیماهای سوپر استاندارد و یا با موشک‌های 2HY که در راس البیشه مستقر کرده بود. در آن زمان، کشتی‌های ما برای اسکورت توسط نیروی هوایی و دریایی ارتش محافظت می‌شدند. هواپیماها در آسمان پرواز می‌کردند و ناوها در دریا حضور داشتند تا کشتی‌ها محافظت شوند. با این حال، همه کاروان‌های اسکورت شده هدف حمله قرار گرفتند و هیچ کاروانی نبود که عراق به آن حمله نکرده باشد یا کشتی‌هایش آسیب ندیده باشند.

از همین زمان بود که سپاه یک یگان دریایی تشکیل داد و شروع به مطالعه مسائل عملیاتی در دریا کرد تا بتواند حفاظت از مسیرهای حیاتی دریایی را به‌طور مؤثر انجام دهد. ما وارد کار دریایی شدیم و قبل از اینکه امام حکم رسمی را بدهند، نیروی دریایی سپاه به‌صورت غیررسمی شکل گرفته بود. امام در ۲۶ شهریور ۱۳۶۴ این نیروها را رسمیت بخشیدند و با صدور حکم، توسعه رسمی یافت. ما نیروی دریایی را طوری سازمان دادیم که موازی نیروی دریایی ارتش نباشد، بلکه مکمل آن باشد. ابتدا بررسی کردیم نقاط قوت و ضعف نیروی دریایی ارتش را؛ در جاهایی که آن‌ها وارد نشده یا ضعف داشتند، ما تشکیلاتی تشکیل دادیم و موفق هم شدیم.

مثلاً ارتش ناو و ناوشکن و فریگیت و ناوچه داشت، اما آسیب‌پذیری این شناورها در برابر نیروی هوایی بالا بود. ما بررسی کردیم و دیدیم بهترین راه در خلیج فارس، استفاده از قایق‌های تندرو است. سراغ قایق‌های تندرو رفتیم و واحد قایق‌های تندرو را راه‌اندازی کردیم.

که خیلی هم از آن وحشت دارند.

سردار علایی: بله. ما این را نمی‌دانستیم ولی از کجا فهمیدیم؟ دیدیم قاچاقچیان در خلیج فارس از قایق‌هایی استفاده می‌کنند که تند می‌رفتند و قابل‌تعقیب نبودند. ما این قایق‌هایی را که توقیف می‌شد، با دادستانی هماهنگ کردیم و گفتیم به کسی نفروشند؛ به ما بفروشند تا واحدهای تندرو راه بیندازیم. روی آن‌ها سلاح نصب کردیم؛ سلاح‌هایی که کشف کرده بودیم و قدرت آتشش مؤثر بود.

این نقطه قوتی بود که کم کم توسعه پیدا کرد.

سردار علایی: خیلی توسعه پیدا کرد و تبدیل به یکی از نقاط قوت ما شدند. یک بار یک عملیات مقابله به مثل انجام دادیم و عراق تا ۴۰ روز جرئت نکرد در خلیج فارس حمله کند؛ آن‌قدر آن‌ها از واکنش ما هراس داشتند.

آن زمان قدرت مقابله با ناو آمریکایی هم داشتیم.

سردار علایی: اصلا در آن زمان ناو آمریکایی خورده. از آن زمان تا الان که دیگر ناو آمریکایی نخورده. در جنگ ناو آمریکایی‌ای منهدم شده. نه اینکه بگوییم ما زدیم ولی منهدم شده.

می‌شود تعریف کنید؟

سردار علایی: ناوهای آمریکایی به کمک عراق آمده بودند و منطقه را امن می‌کردند که هواپیماهای عراقی حمله کنند. یک ناو بود که مسئول منطقه بود در شمال بحرین به نام ناو ساموئل بی رابرتز که میدان‌دار آنجا بود. آن موقع هم مین‌های سرگردان در خلیج فارس بود. عراقی‌ها علیه ما به کار می‌بردند. ولی اینطور نبود که فقط علیه ما به کار برود و علیه خود آنها هم به کار می‌رفت. آمریکایی مین‌روب‌های جهان را جمع کرده بودند در خلیج فارس و ناوهای‌شان هم آوردند تا از مسیر کشتیرانی به نفع عراق حمایت کنند. یعنی عراقی‌ها مجاز باشند بزنند ولی عملیات واکنشی علیه آنها صورت نگیرد. جالب است که ناوی که آورده بودند و فرمانده میدان آمریکایی‌ها بود، روی مین رفت و دو تکه شد. آن زمان بود که ناو آمریکایی‌ها در خلیج فارس منهدم شد.

طراحی ما بود دیگر؟

سردار علایی: چه کسی گفته است؟ ما هیچ موقع چنین چیزی را قبول نداریم.

آمریکایی‌ها با هلی‌کوپتر به قایق‌های ما حمله می‌کردند و در کنار جزیره فارسی، با هلیکوپترهای «آپاتچی». آمریکایی‌ها موشک‌های دوش‌پرتاب «استینگر» را در زمان اشغال افغانستان توسط شوروی به آنها داده بودند تا استفاده کنند. افغانی‌ها این موشک‌ها را به ما فروختند. ما یکی از این لانچرها را به بچه‌هایی که در حوالی جزیره فارسی گشت می‌زدند، دادیم. موقع اذان مغرب بود که آمریکایی‌ها به قایق‌های ما حمله کردند؛ یکی از نیروهای ما که موشک استینگر داشت، یک هلیکوپتر را زد و آن هلیکوپتر سقوط کرد و غرق شد.

با همه این نوآوری‌ها و تلاش‌ها، به دلیل آن سه مشکلی که پیش‌تر اشاره کردید، اینکه عراق به‌سرعت تقویت می‌شد و ضعف‌های خود را جبران می‌کرد، پشتیبانی بین‌المللی برای عراق ادامه داشت و موازنه قوا به‌نفع آن‌ها حرکت می‌کرد، در نهایت ما به سمت قبول قطعنامه رفتیم. یعنی امام قطعنامه را پذیرفتند.

سردار علایی: امام جنگ را تا جایی ادامه دادند که به نفع ایران بود. وقتی شرایطی پیش آمد که دیدند ادامه بی‌وقفه جنگ به نفع عراق است، نه به نفع ایران، جنگ را تمام کردند و قطعنامه ۵۹۸ را پذیرفتند.

نامه‌ای که آقامحسن و آقای روغنی زنجانی ها به امام نوشتند، چقدر در این تصمیم مؤثر بود؟

سردار علایی: بسیار مؤثر بود. در نامه آقامحسن گفته شده بود که ظرف پنج سال آینده پیروزی قابل‌توجهی به دست نخواهیم آورد.

این نامه مورد اجماع فرماندهان بود؟

سردار علایی: حالا یادم نمی‌آید که ایشان مشورت زیادی کرده باشد. حداقل من در جریان نبودم و نمی‌دانم. ولی اگر مشورت هم کرده باشد، با افراد بسیار محدودی بوده است. اما این حرف منطق داشت. اتفاقا من به آقا محسن نوشتم که کاش این نامه را زودتر می‌نوشتی. به امام نوشته بود که اگر بخواهیم پیروزی عظیمی کسب کنیم، با توجه به وضعیتی که عراق پیدا کرده و از نظر نظامی وضعیت برتری قرار گرفته، ما اگر بخواهیم پیروزی‌های چشمگیر پیدا کنیم و جنگ را از راه نظامی تمام کنیم، نیاز به این امکانات داریم و تأمین آن‌ها ممکن است پنج سال طول بکشد.

خب امام فردی منطقی و واقع‌گرا بودند؛ ایشان جنگ را برای جنگ نمی‌خواستند، بلکه می‌خواستند مردم ایران پیروز شوند، تمامیت ارضی کشور حفظ شود و دشمن از هرگونه تفکر به تهاجم دوباره منع شود. وقتی نامه مذکور به دست امام رسید و شرایط را بررسی کردند، دریافتند که ادامه جنگ با وضع موجود به‌معنای تحمیل تلفات و خسارات بیشتر بر کشور است؛ بنابراین تصمیم گرفتند در همان شرایط، جنگ را خاتمه دهند؛ تصمیمی که در جهت مصلحت ملی بود.

خب این سوال پیش می‌آید که چرا امام تا چند ماه قبل از آن، اصرار بر ادامه جنگ داشتند و شعار «جنگ تا پیروزی» را تکرار می‌کردند؟ برخی می‌گویند اطلاعات دقیق به امام نمی‌رسید. درست است؟

سردار علایی: من نمی‌دانم امام چه برداشتی داشتند، اما برداشت من این بود که امام تصور می‌کردند با عملیات‌های پی‌درپی می‌توان تحولاتی ایجاد کرد که عراق را وادار به تسلیم کند؛ چیزی که می‌خواستیم عراق بپذیرد چیز خاصی نبود. می‌گفتیم قرارداد مرزی ۱۹۷۵ را گفتی بی‌اعتبار است، بگو قبول دارم. از تمام سرزمین‌های ایران عقب‌نشینی کن و یک وجب از خاک ایران در اختیارت نباشد و جنگی را که شروع کردی، خساراتش را بپرداز. ما می‌خواستیم هم عراق و هم دنیا بپذیرند که عراق آغازگر جنگ بوده اما عراق حاضر نبود مسئولیت آغازگر بودن را بپذیرد و دنیا هم در بسیاری از موارد با مواضع دوگانه عمل می‌کرد. امام می‌خواست این پذیرش در تاریخ ثبت شود که عراق آغازگر جنگ بوده و متجاوز، صدام حسین و حزب بعث عراق است. امام اینها را می‌خواست و آنها حاضر به پذیرش آن نبودند. بعد هم جنگ می‌کردند و عراق دست از جنگ برنداشت.

آقای علایی این پرسش پیش می‌آید که شاید ما از نظر امکانات قدری ضعیف شده بودیم، ولی پیروزی‌های بعد از قطعنامه، پیروزی‌های خوبی بود و نیروهای خوبی هم به جبهه آمدند.

سردار علایی: بله ولی چقدر می‌توانست تداوم داشته باشد؟ شما در هر مقطعی می‌توانی به یکباره به پیروزی دست پیدا کنی ولی مهم تداوم پیروزی است. موازنه قوا به نفع عراق تغییر کرده بود؛ آن‌ها از حمایت بین‌المللی برخوردار بودند و امکان توسعه توان نظامی‌شان را داشتند. لذا اگر می‌خواستیم وارد خاک عراق شویم، باید هدف و محدوده روشن و قابل‌تحقق تعیین می‌کردیم که تا کجا پیش می‌رویم؟ آیا تا گرفتن بغداد و ساقط‌کردن رژیم صدام پیش می‌رفتیم؟ یا هدف محدودتری داشتیم؟

یعنی شما می‌گویید که تصمیم درستی بوده؟

سردار علایی: خیلی درست بود.

سوال دیگری که پیش می‌آید این است که مسئولان سیاسی آن موقع چنین تصمیمی را طراحی کرده بودند و امام را به این تصمیم رساندند ولی فرماندهان به دنبال این نبودند.

سردار علایی: همه فرماندهان که نه. فرماندهان می‌گفتند که هرچه امام بگوید، ما عمل می‌کنیم چون امام را دوست داشتند و قبول داشتند و می‌گفتند که امام هر چه می‌گوید درست است. فرماندهان جنگ‌ دوست داشتند که پیروزی‌های بزرگ نظامی برای ایران حاصل شود. که این هم شد و پیروزی‌های خیلی بزرگی ایجاد شد. مثلاً عبور از اروندرود در عملیات والفجر ۸ و تصرف فاو بی‌نظیر است و موفقیت بزرگی است چرا که ارتباط عراق را با دریای آزاد قطع کرد و صورت مسأله جنگ را از دست صدام گرفت. چون یکی از اهداف صدام این بود که اروندرود را به مالکیت عراق دربیاورد. در حالی که ایران همه اروندرود را گرفت و این شکست بسیار بزرگ برای صدام و پیروزی عظیمی برای ایران بود. این موفقیت‌ها پیروزی‌های بزرگ و راهبردی بودند. اما پرسش اساسی این است که آیا ما دنبال پیروزی‌ای بودیم که کل عراق را به‌طور نظامی تصرف کنیم؟ آیا از نظر نظامی چنین کاری امکان‌پذیر بود؟ به‌نظر من امام در اتخاذ این تصمیم بسیار منطقی عمل کردند. وقتی دیدند برای پایان دادن به جنگ باید از ابزارهای سیاسی هم استفاده شود، از آن‌ها بهره بردند.

و این جمله که جام زهر را می‌نوشم از شدت ناراحتی ایشان بود…

سردار علایی: ناراحتی ایشان از این بود که تصور می‌کردند با پیروزی‌های نظامی مسأله جنگ حل می‌شود. جنگ با استراتژی نظامی ما تمام نشد. برنامه ما این نبود که پذیرش قطعنامه ۵۹۸ جنگ را خاتمه دهیم. ما می‌خواستیم صدام را وادار به تسلیم کنیم. چون چنین اتفاقی نیفتاد و ما مجبور شدیم با روش دیگری، جنگ را خاتمه دهیم، شاید به این دلیل بود. ولی آقای هاشمی از قول امام نقل می‌کنند که امام بعد از مشاهده نتایج پذیرش قطعنامه ۵۹۸ و تأثیرات مثبت آن در پایان جنگ و ایجاد آرامش در داخل کشور، گفت آن تلخی به شیرینی تبدیل شد.

من چندین سال پیش یک گفتگویی با سردار شهید محمد باقری داشتم. ایشان هم از تصمیم پذیرش قطعنامه حمایت می‌کردند که تصمیم درست و واقع‌گرایانه‌ای بوده است. ولی گلایه‌ای که مطرح می‌کردند، این بود که در سال‌های پایانی جنگ پشتیبانی از جبهه‌ و جنگ کم شده بود.

سردار علایی: انتظارات ما با ظرفیت‌های واقعی کشور هم‌خوانی نداشت. ما می‌دیدیم که عراق میراژ اف یک ۲۰۰۰ دارد، رادارهای پیشرفته، انواع بمب‌ها و مهمات دارد و به توانمندی و پشتیبانی بین‌المللی نظامی وصل است. انتظاری که همه داشتند، چنین چیزی بود. آیا می‌توانستیم در آن شرایط هزار تانک یا صدها هواپیمای پیشرفته بخریم؟

نه ایشان می‌گفت حتی از آن امکانات موجود هم به درستی استفاده نمی‌شد.

سردار علایی: بخشی از امکانات موجود در اختیار ارتش بود، بخشی در اختیار سپاه و بخشی از آن در دست دولت بود. دولت عمدتاً نقش مالی داشت و در سال‌ آخر جنگ، نصف بودجه کشور را به جنگ اختصاص داده بود. بالاخره مردم هم باید اداره شوند. درآمد کشور ۶ میلیارد دلار بوده که ۳ میلیاردش به جنگ داده شده است. مردم هم باید زندگی می‌کردند و نمی‌شد همه منابع به جنگ اختصاص یابد. ضمن اینکه همه وزارتخانه‌ها معاونت پشتیبانی از جنگ راه‌اندازی کردند و امکاناتی که می‌دانستند را به جنگ دادند.

یعنی شما معتقدید که کوتاهی صورت نگرفته است؟

سردار علایی: نه. برخی بچه‌ها می‌گفتند که امکانات ارتش گاهی به‌خوبی در جبهه‌ها به‌کار گرفته نمی‌شود. خب آیا می‎شد ساختار ارتش را به هم ریخت و امکاناتش به سپاه داده می‌شد؟ چه کسی می‌توانست تصمیم به این ساده‌ای بگیرد؟ کار سختی است ولی همه تصمیماتی که ممکن بود، گرفته شد.

ولی وقتی موازنه قوا به‌نفع دشمن تغییر کند، شما هر قدر هم که پشتیبانی کنید، چه اتفاقی می‌افتد؟ کاری نمی‌شود کرد. در همین جنگ ۱۲ روزه اخیر دیدیم که پدافند ما چه کارهایی انجام داد، اما وقتی برتری تکنولوژیک طرف مقابل وجود دارد، جبران آن ساده نیست. در آن زمان هم همین‌طور بود. ما می‌خواستیم چه کنیم؟ در عملیات کربلای ۴، بزرگ‌ترین بسیج نیروی انسانی دوران جنگ تا آن زمان را انجام دادیم؛ حدود ۲۵۰ گردان نیرو جمع کردیم. دولت هم پول داد و امکانات فراهم شد، اما حتی یک وجب پیشروی نداشتیم و شکست خوردیم. این نشان می‌دهد داشتن امکانات زیاد الزاماً به معنای پیروزی نیست. البته امکانات تأثیر دارد، اما الزاما این‌طور نیست که به‌تنهایی سرنوشت جنگ را تغییر دهد، چون جنگ دو طرف دارد؛ یک طرف ما هستیم و طرف دیگر هم دشمن که او هم در حال تلاش و تجهیز است.

آیا درست است که در اواخر جنگ، یک بخشی از سپاه به جای تمرکز بر جنگ، بیشتر وارد مسائل سیاسی شده بود؟
سردار علایی: به نظر من چنین نبود. آن‌هایی که در جنگ بودند، حواس‌شان به جنگ بود. البته این‌طور هم نبود که مثلاً هیچ‌گاه درباره مسائل کشور در سپاه جلسه‌ای تشکیل نشود یا صحبتی نشود. طبیعی است که سپاه هم بالاخره برای ادامه جنگ به بودجه نیاز داشت و بودجه دست مجلس بود. بنابراین، ترکیب مجلس برایشان اهمیت داشت تا بتوانند پشتیبانی لازم را بگیرند. این توجه به مسائل سیاسی به معنای غفلت از جنگ نبود، چون نیروهای اصلی همه درگیر میدان جنگ بودند و کارشان جنگیدن بود.

واقعاً لذت بردیم؛ من شخصاً از این ناگفته‌هایی که سردار علایی عزیز روایت کردند بسیار استفاده کردم. در بخش دیگر این گفتگو، درباره مسائل جنگ ۱۲ روزه اخیر و شرایط کنونی و با بایدها و نبایدهای آن، بیشتر صحبت خواهیم کرد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

جستجو