تاریخ انقلاب، بدون هاشمی رفسنجانی نه یک فصل که چندین فصل کم خواهد داشت. آنان که چشم بر این واقعیت میبندند به تاریخ انقلاب جفا روا میدارند.
خود تاریخ - این معلم سختگیر - هم در برگهای بعد خود نشان داده است که "تحریف" به "تحریقِ" حقیقتها میانجامد. این که تحریف با چه نیت و انگیزهای اتفاق میافتد، در نتیجه تفاوتی ندارد. برای همین است که آگاهان و وطندوستان و انقلابباوران همواره بر این واقعیت تاکید دارند که هر فرد و جریانی در ظرف زمانی خود و دقیق متناسب با آنچه بوده است باید در برابر نگاه نسلهای بعد قرار گیرد.
تاریخ، سوپر میوه سر کوچه ما نیست که پاکت به دست بگیریم و به سوا کردن میوههای دلخواسته بپردازیم. هرچه هم قیمت را بالا ببریم باز نمیتوان تاریخ را گزینشی دید. به هدر میرود آن هزینههای بالا به ویژه در شرایط امروز که رسانهها به تعداد افراد شدهاند و خود مردم با گوشیی در دست به رصد امور و سردبیری خبری خود میپردازند. در این شرایط که میگویند "اگر دین ندارید و آزاده هم نیستید، توجه داشته باشید که در رصد فضای مجازی هستید" این یعنی چیزی پوشیده نمیماند. هرچه هم پرده از پس پرده افکنیم.
هرچند دیوار تغافل را تا آسمان بالا ببریم باز مردم میفهمند آنچه را که در واقعیت روزگار ما روی داده است. مسائل جزئی و آدمهای معمولی نادیده نمیمانند چه رسد به شخصیتی چون هاشمی که به نوعی شناسنامه انقلاب میتوان خواندش چه از روز اول انقلاب تا واپسین روز حیات خود در میدان بود. چنین شخصیتی قابل حذف نیست هرچند ما افرادی متبحر در حذف باشیم آنگونه که تصویر پایین آمدن امام از هواپیمای پاریس را هر سال خلوتتر میکنیم!
باور کنند اصحاب حذف و سکوت و تغافل که حذف هاشمی نه ممکن است و نه جا برای الصاق دیگران باز میکند. این البته به معنای بینقص بودن هاشمی رفسنجانی نیست. به معنای پذیرش همه دیدگاههای این "مجتهد سیاسی" هم نیست.
او قابل نقد است و باید هم دیدگاهها و برنامهها و مدیریتش نقد شود. سخن این است که میتوان به اندیشه و برنامه و مدل مدیریتی و دیدگاههای سیاسیش نقدهای واقعبینانه داشت اما نمیتوان به او احترام نگذاشت. این حکم انصاف است پس از خوانش فراز و فرودهای حیات انقلابی، فکری، مدیریتی آیتالله. میشود حتی او را دوست نداشت اما نمیشود بر نقشآفرینیهای افق گشایش چشم بست. پلک برهم نهادن در برابر این منظومه تاریخی مدیریتی، از ارزش آن نمیکاهد بلکه کورچشمی و کوردلی میآورد. کور هم راه به چاه و چاله میبرد اگر دستش را نگیرند.
این را برای جوانان این سرمایههای فردا تاکید میکنم که تاریخ را و چهرههای تاریخی را باید تمام ساحتی دید و بدون قدسیسازی یا تحت تاثیر نفرتپراکنیها قرار گرفتن، آنان را نقادانه باز خواند تا به نتیجهای درست و درسآموز رسید.
نکتهای که گاه اذیتم میکند این است که مثلا در فرماندهی دفاع مقدس از آیتالله هاشمی رفسنجانی سخن به میان نمیآورند. انگار چنین فردی وجود نداشته است. بیتالمقدس و خیبر و والفجر 8 و کربلای 5 و... کلی صاحب دارد اما بحث پذیرش قطعنامه که میشود هم دروغسرایی و ذلتنمایی میشود و هم به نام هاشمی سند میخورد!
جالب است کسی نمیپرسد این هاشمی که نقشی در جنگ از او نمیخوانید یک دفعه از کجا آمد و قطعنامه را به امام تحمیل کرد؟! اصلا به ما به ازای سخن خود فکر هم نمیکنند که امام را شخصیتی دور از میدان و تحمیلپذیر تصویرسازی میکنند درحالی که امام هرگز تحمیلپذیر نبود. او با شناخت کامل، فرماندهی دفاع مقدس را به هاشمی سپرد و تا آخر هم هوشمندانه پشتش ایستاد و اوضاع را به صلحی سرفرازانه هدایت فرمود.
باری سخن به درازا نکشد، تحرف تاریخ تحریق حقیقت است و مباد که در سرنوشت ایران انقلابی چنین شود.
پسان و به امید روغنفکران غربگرا